افق دیدمان را، سرتاسر مه گرفته
کور شدهایم با سفیدی مه اطرافمان
موانع پیش را نمیبینیم
لذت مسیر هم از ما گرفته شد
و جای خود را به سفید مطلق داد
سفید ترسناک است
همه چیز را در خود حل میکند
میبلعد و هضم میکند
امروز کسی محرم اسرار کسی نیست
ما تجربه کردیم، کسی یار کسی نیست
هر مرد شتر دار اویس قرنی نیست
هر شیشه گلرنگ، عقیق یمنی نیست
هر سنگ و گلی، گوهر نایاب نگردد
هر احمد و محمود، رسول مدنی نیست
بر مرده دلان پند مده خویش نیازار
زیرا که ابوجهل مسلمان شدنی نیست
با مرد خدا پنجه میفکن چو نمرود
این جسم خلیل است، آتش زدنی نیست
خشنود نشو دشمن اگر کرد مبحت
خندیدن جلاد ز شیرین سخنی نیست
من از یاد میبرم
آنچه را که یاد گرفتهام
در مدرسه
آینده تقسیم بر ترس
حاصلاش فراموشیست
زندگی تقسیم بر ترس
حاصلاش جنون است
فراموشی تقسیم بر جنون
حاصلاش جنگ است
من هنوز میدانم
که حاصل ضرب ترس و جنون
زندگیست
این را هم میدانم
که حاصل ضرب ترس و فراموشی
آیندهست
من اما نمیفهمم
که این چه آیندهایست؟
و چه میشود
حاصلضرب ترس
در ترس؟
و آسودگی دیگر چیست؟
ما در کودکی
حساب کردن آموختیم
برای چه؟