جانا! سخن از زبان ما می‌گویی :-"

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Samandoon :D
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
من خزیدم در دل بستر
خسته از تشویش و خاموشی
گفتم: ای خواب
ای سرانگشت کلید باغ‌ های سبز
چشم‌هایت برکه‌‌ی تاریکِ ماهی‌های آرامش
ببر با خود مرا به سرزمین
صورتی رنگِ پری‌های فراموشی...: )
 
جدی حسودیم میشه من یه جمله بتونم درست بنویسم شاهکار کردم😂
هنگام شنا مثل یه دست و پا چلفتی
بپا به مسیر دهن کوسه نیوفتی...
 
اما خودم، پر شدم از گلایه
چیزی ازم نمونده جز یه سایه
سایه‌ای که خالی از عشق و امید
همیشه محتاجه به نور خورشید
 
«می‌دانم اگر قضاوت نادرستی در مورد کسی بکنم، دنیا تمام تلاشش را می‌کند تا مرا در شرایط او قرار دهد تا به من ثابت کند در تاریکی، ‏همه‌ی ما شبیه یکدیگریم.»
‌‌
 
هی با خودم فکر میکنم چگونه است که ما در این سر دنیا عرق میریزیم و وضعمان این است .. و آنها در آن سر دنیا عرق می‌خورند و وضعشان آن است...
نمیدانم مشکل در نوع عرق است یا نحوه ریختن و خوردن ...
 
ز برگ ها همی آتش افروختند
به بر بر قلم را همی دوختند

دل شاه مکتب(مدیر مدرسه) بدان تنگ شد
بروها و چهرش پر آژنگ شد

چو او دست بردی به سوی قلم
نرستی کس از تیر او بی تقل(همون تقلبه-قافیه نداشت اما رایم ریتمیکی بود)

از بنده- در وصف این روزهای امتحانات
 
عشق شاید اشتباهی بین ما باشد، ولی،
گاه گاهی اشتباهی حال ما را خوب کن ...
 
صبرم کفاف این همه غم را نمی‌دهد
سرمایه‌ام کم است و بدهکاری‌ام زیاد
 
می دانستم که برای معشوقه باید گل خرید
اما ما گرسنه بودیم
پولی را که برای خرید گل کنار گذاشته بودیم خوردیم.
 
به خودت کمی اهمیت بده
وگرنه لابه لای زندگی از بین می روی
و هیچکس هم نمی فهمد...!
 
Back
بالا