من خزیدم در دل بستر
خسته از تشویش و خاموشی
گفتم: ای خواب
ای سرانگشت کلید باغ های سبز
چشمهایت برکهی تاریکِ ماهیهای آرامش
ببر با خود مرا به سرزمین
صورتی رنگِ پریهای فراموشی...: )
«میدانم اگر قضاوت نادرستی در مورد کسی بکنم، دنیا تمام تلاشش را میکند تا مرا در شرایط او قرار دهد تا به من ثابت کند در تاریکی، همهی ما شبیه یکدیگریم.»
هی با خودم فکر میکنم چگونه است که ما در این سر دنیا عرق میریزیم و وضعمان این است .. و آنها در آن سر دنیا عرق میخورند و وضعشان آن است...
نمیدانم مشکل در نوع عرق است یا نحوه ریختن و خوردن ...