جانا! سخن از زبان ما می‌گویی :-"

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Samandoon :D
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
ابری شدن را آسان گرفتم
باران گرفت
و
پایان گرفت غم

در اوج اندوه
در عمق دردم
حال و هوای عرفان گرفتم

سر می‌دهم من بر پای این عشق
از بس کنارش سامان گرفتم
 
تورا دوست دارم
بدون آن که علتش را بدانم
محبتی که علت داشته باشد
یا احترام است یا ریا …
 
سلام عزیزم.من آدم خوبی نیستم.
من اون کسی که تو فکر میکنی نیستم.قهرمان نیستم.فداکار نیستم.به فکر تنهایی و غم های جهان نیستم.
 
کسی که عاشق یک روح زیبا شده باشد
تا عمر دارد به او وفادار باقی می ماند
برای اینکه چیزی که دوستش دارد جاودانی است...
 
اگه داری از وسط جهنم میگذری، ادامه بده
چرا باید تو جهنم بایستی؟!

وینستون چرچیل
 
I've lost all ambition
For worldly acclaim
I just want to be the one you love
And with your admission
That you feel the same
I'll have reached the goal I'm dreaming of++
 
قسمتی از یادداشت خودکشی غزاله علیزاده:
«خسته‌ام. برای همین می‌روم. چقدر کلید در قفل بچرخانم و قدم بگذارم به خانه تاریک. من غلامِ خانه‌های روشنم.»
 
دوستی با هر که کردم خصم مادرزاد شد
آشیان هرجا گرفتم لانه صیاد شد
آن رفیقی را که با خون و جگر پروردمش
عاقبت خنجر کشید و بر سرم جلاد شد
 
گاهی وقتا به بعضیا خیره میشم،
بعد تو دلم میگم من نباید مثل این بشم...
 
انسان از آن چیزی که بسیار دوست می دارد خود را جدا می سازد.
در اوج خواستن نمی خواهد.
در اوج تمنا نمی خواهد.
دوست می دارد اما در عین حال می خواهد که متنفر باشد.
 
ما برای ادامه دادن
هیچکسی را نداریم جز خودمان!
شاید غم انگیز باشه،
ولی در انتها همه یه روز با تمام وجود این واقعیت رو درک میکنن...

چارلز بوکفسکی
 
دردی که انسان را به سکوت وا می‌دارد
بسیار سنگین تر از دردیست
ک انسان را به فریاد وا می‌دارد!
و انسان ها فقط به فریاد هم می‌رسند
نه به سکوت هم...: )

تا صبح حق...
 
برای اینکه با کثافت کنار بیای،باید کثیف بشی!
 
دردا که درین بادیه بسیار دویدیم
در خود برسیدیم و بجایی نرسیدیم

بسیار درین بادیه شوریده برفتیم
بسیار درین واقعه مردانه چخیدیم

گه نعره‌زنان معتکف صومعه بودیم
گه رقص‌کنان گوشهٔ خمار گزیدیم

کردیم همه کار ولی هیچ نکردیم
دیدیم همه چیز ولی هیچ ندیدیم

بر درج دل ماست یکی قفل گران سنگ
در بند ازینیم که در بند کلیدیم

از خون رحم چون به گو خاک فتادیم
از طفل مزاجی همه انگشت مزیدیم

چون شیر ز انگشت براهیم برآمد
انگشت مزیدان چه که انگشت گزیدیم

وامروز که بالغ شدگانیم به صورت
یک پر بنماند ارچه به صد پر بپریدیم

از دست فتادیم نه دیده نه چشیده
زان باده که از جرعهٔ او بوی شنیدیم

چون هستی عطار درین راه حجاب است
از هستی عطار به یکبار بریدیم
 
Back
بالا