جانا! سخن از زبان ما می‌گویی :-"

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Samandoon :D
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
دیوان بیگی:قاضی به قطع گفت مادر گیتی چون منی نخواهد زاد!
امیر:این بهتر!شاید مردمان چندی نفس بکشند.
بهرام بیضایی
 
زندگی جدی تر از اونه که اینقدر جدی بگیریمش
 
وقتی آدم به چیزی که می خواهد نمی رسد،
زیاد دور نمی رود.
همان حوالی پرسه می زند
و به آشناترین چیز نزدیک به او ، شبیه او چنگ می زند...
رویای تبت _ فریبا وفی
 
"زمینِ گرد چه می‌خواهد؟
به جز به گرد تو چرخیدن
سپس به سوی تو غلتیدن
سپس به پای تو افتادن

توانِ این همه در من نیست
مرا ببخش اگر ماهی!"
-حسین صفا
 
تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت
 
من به تو خنديدم
چون كه مي دانستم
تو به چه دلهره از باغچه ي همسايه سيب را دزديدي
پدرم از پي تو تند دويد
و نمي دانستي باغبان باغچه همسايه
پدر پير من است
من به تو خنديدم
تا كه با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو ليك
لرزه انداخت به دستان من و
سيب دندان زده از دست من افتاد به خاك
دل من گفت: برو
چون نمي خواست به خاطر بسپارد
گريه تلخ تو را
و من رفتم و هنوز
سالهاست كه در ذهن من آرام آرام
حيرت و بغض تو تكرار كنان
مي دهد آزارم
و من انديشه كنان غرق در اين پندارم
كه چه مي شد اگر باغچه خانه ما سيب نداشت
 
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی‌وفا حالا که من افتاده‌ام از پا چرا

نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگ‌دل این زودتر می‌خواستی حالا چرا

عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده‌ایم
دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا

وه که با این عمرهای کوته بی‌اعتبار
این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا

شور فرهادم به پرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا

ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
این‌قدر با بخت خواب‌آلود من لالا چرا

آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می‌کند
در شگفتم من نمی‌پاشد ز هم دنیا چرا

در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا

شهریارا بی‌حبیب خود نمی‌کردی سفر
این سفر راه قیامت می‌روی تنها چرا
 
روزها رفتند و من دیگر، خود نمی‌دانم کدامینم،
آن منِ سر سختِ مغرورم؟ یا منِ مغلوبِ دیرینم؟...:)
 
«بعضی تجربه ها را نباید مرتکب شد»
حقیقت بزرگی که تنها پس از تجربه می توان به آن رسید...
 
تو که میدونی دنیا
چه رسم تلخی داره
از هرچی که میترسی
اونو سرت میاره
 
پخش و پلا
توی ذهن منی
همه جا هست
یه چیزی ازت
میخوام یادم بره
عشق منی..!
 
تو مجبور نیستی که دفاع کنی یا برای تصمیماتت به کسی توضیح بدی
این زندگی توعه
بدون عذرخواهی زندگی کن.
 
هیچ وقت بابت چیزهایی که پدر و مادرت نتونستن برای تو فراهم کنن گلایه نکن.
چیزهایی که برای تو فراهم کردن، احتمالا همهء چیزی بوده که داشتن...
 
اگه تو از پیشم بری سر به بیابون میذارم
هرچی گل شقایقه رو خاک مجنون میذارم
اگه تو از پیشم بری من خودمو گم میکنم
یهو تورو شرمنده حرفای مردم میکنم
اگه تو از پیشم بری شمعدونی ها دق میکنن
شکایت عشق تورو به مرغ عاشق میکنن
اگه تو از پیشم بری پنجرمون بسته میشه
یه دل با صد تا آرزو از زندگی خسته میشه
 
Back
بالا