مشتاق دیدار توام
بی تاب رخسار توام
غرق تمنای توام
گمگشته راه توام
لبخد زدی با صد ادا
آتش به دل کردی بپا
با آن قرار و وعده ها
جانم گرفتی بی صدا
شب به خیالت خفته ام
شعری به یادت گفته ام....
من پنداشتم
او مرا خواهد برد
به همان کوچه ی رنگین شده از تابستان
به همان خانه ی بی رنگ و ریا
و همان لحظه که بی تاب شوم
او مرا خواهد برد
به همان سادگی رفتن باد
او مرا برد
ولی برد زِ یاد ...