جانا! سخن از زبان ما می‌گویی :-"

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Samandoon :D
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
دوست گرامی، امان از تخیل بی‌بضاعت این جماعت! گمان می‌برند انسان همواره به یک دلیل دست به خودکشی می‌زند. حال آنکه هیچ بعید نیست کسی دو دلیل برای خودکشی داشته باشد.
سقوط، آلبر کامو
 
دائما يكسان نباشد حال دوران غم مخور
یک روز رسد غمی به اندازه کوه
یک روز رسد نشاط به اندازه دشت
افسانه زندگی چنین است گلم
در سایه کوه باید از دشت گذشت
{ پیر مغان }
 
زندگی اینجوری شده که ۲،۳ ساعت بهت خوش میگذره، بعد یهو ته دلت خالی میشه و یه دلشوره عجیبی میاد سراغت...

کپی پیست از یه جایی‌.
 
گویا من فراموش کرده بودم چطور باید با آدم ها حرف بزنم ؛ یا اینکه آنها نمیدانستند چطور باید با من حرف بزنند ؛ هرچه که بود زبان یکدیگر را نمیفهمیدیم.
 
‏اتفاقاً بزرگ میشی یادت نمیره. بزرگ‌ میشی می‌بینی تروما شده. قایمش می‌کنی زیر تخت.
 
اگر مرگم فرا رسید و یکدیگر را ندیدیم،
فراموش نکن من دیدارت را بسیار آرزو کردم ...
 
حتم دارم اینو حداقل چند باری گذاشتن (غزل 143 حافظ) ولی حیفم میاد دوباره نزارمش

سال‌ها دل طلبِ جامِ جم از ما می‌کرد
وآنچه خود داشت ز بیگانه تمنّا می‌کرد


گوهری کز صدفِ کون و مکان بیرون است
طلب از گمشدگانِ لبِ دریا می‌کرد


مشکلِ خویش بَرِ پیرِ مُغان بُردم دوش
کاو به تأییدِ نظر حلّ‌ِ معمّا می‌کرد


دیدمش خُرَّم و خندان قدحِ باده به دست
واندر آن آینه صد گونه تماشا می‌کرد


گفتم این جامِ جهان‌بین به تو کِی داد حکیم؟
گفت آن روز که این گنبدِ مینا می‌کرد


بی‌دلی در همه‌احوال خدا با او بود
او نمی‌دیدش و از دور خدا را می‌کرد


این‌همه شعبدهٔ خویش که می‌کرد اینجا
سامری پیشِ عصا و یدِ بیضا می‌کرد


گفت آن یار کز او گشت سرِ دار بلند
جُرمش این بود که اسرار هویدا می‌کرد


فیضِ روحُ‌القُدُس ار باز مدد فرماید
دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می‌کرد


گفتمش سلسلهٔ زلفِ بُتان از پیِ چیست
گفت حافظ گله‌ای از دلِ شیدا می‌کرد
 
از آمدنم نبود گردون را سود
وز رفتن من جلال و جاهش نفزود

وز هیچ کسی نیز دو گوشم نشنود
کاین آمدن و رفتنم از بهر چه بود

خیام
 
یادم بمونه بعد از اینکه یاد گرفتن که "ماما" و "دَدَ" بگن
بهشون آواز یاد بدم
بعد از اینکه روی پاهاشون ایستادن؛رقص
بهشون یاد میدم موی کوتاه،نه موی پسرونه!
هر روز بهشون میگم باارزشن
چقدر زیبا هستن
چقدر فوق‌العاده و چقدر کافی
توی خونمون ابراز علاقه پشت درهای بسته نیست...
تماشای بوسه‌ی پدر و مادرشون عیب نیست...
اتاقشون جایی برای تنبیه موقت نیست
رنگ صورتی یا آبی به هر دوتاشون میاد
بهشون عذرخواهی کردنو یاد میدم
بهشون یاد میدم که حق دارن گریه کنن
و قول میدم که مأمن بغض‌هاشون باشم
اگر تجربه‌ی غلطی داشتن حتی خلاف عرف جامعه
باهم فکر میکنیم بهش
باهم ازش عبور میکنیم
باهم درستش میکنیم
باهم...
🤍✨

متنی از آدم مورد علاقه ام که تو دیلیش گذاشته ...
 
به نسیمی همه راه به هم می‌ریزد
کی دل سنگ تو را آه به هم می‌ریزد؟

سنگ در برکه می‌اندازم و می‌پندارم
با همین سنگ زدن، ماه به هم می‌ریزد

عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است
گاه می‌ماند و نا گاه به هم می‌ریزد

آنچه را عقل به یک عمر به دست آورده است
دل به یک لحظه کوتاه به هم می‌ریزد

آه یک روز همین آه تو را می‌گیرد
گاه یک کوه به یک کاه به هم می‌ریزد
 
‏هیچ چیز دائمی نیست و هيچكس كامل نيست.
همه مأيوستان مى‌کنند؛ حتی والدینتان!
وقتی این را پذیرفتم دیگر منتظر نبودم کسی از راه برسد و نجاتم دهد یا زندگی را برایم آسان‌تر کند.
از عشق گفتن _ ناتاشا لان
 
تو دفنی پشت خاک خاطراتت دلتنگ پولی بعد خانواده
حرفاتو قورت می دی تا شنونده شی پره حرفی ولی خب می گی بزنم که چی؟
تا صدای برندت باشه جای بلند تر فس تلپی تووی خونه پا منقل و
لم دادی رو همه کبودیات و زیر لب می گی این طعم جوونیاست!
 
حرم شاه خراسان دلربایی می کند
صحن سقاخانه اش دل را هوایی می کند
هرکه در دل حسرت کرببلا می پرورد
شاه اینجا زائرش را کربلایی می کند
از در این خانه با دستان خالی برنگشت
هرکه پشت درب این خانه گدایی می کند
حکم جنت را خدا بر هرکسی صادر کند
مهر و امضای رضا آن را نهایی می کند
هرکه با هر مذهبی یک بار مشهد رفته است
در ره کوی رضا، جان را فدایی می کند
صوت خوش در عمر خود بسیار بشنیدم ولی
نغمه ی نقاره خانه، خوش صدایی می کند
هرکه در کارش گره افتاده و مستاصل است
صاحب این بارگه مشکل گشایی می کند
 
Back
بالا