️وقتی امشب ساعتِ ۸ همچنان در رختخواب دراز کشیده بودم، که نه احساسِ خستگی داشتم و نه استراحت میکردم و فقط نمیتوانستم از رختخواب بلند شوم، از این جشنِ سالِ نو که در شرفِ آغاز بود، احساسِ دلتنگی میکردم.
همچنان که مانندِ سگی گمشده، اندوهگین آنجا دراز کشیده بودم، آن دو امکان موجود برای گذراندنِ شب با دوستانِ خوبم سبب شد به قدری احساسِ درماندگی و دوراُفتادگی کنم که وظیفهی نگاه کردن را برای خودم، خیره شدن به سقفِ اتاق بدانم...
️فرانتس کافکا، نامه به فلیسه