جانا! سخن از زبان ما می‌گویی :-"

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Samandoon :D
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
آشوبم، ‌‌‌‌آرامشم تویی...
 
روزی صدبار به خودم میگم
مگه تو چند سالته که انقد حالت بده؟!
و روزی صدبار جواب میدم:
جوان ز حادثه ای پیر میشود گاهی
 
منزلی امن تر از گوشه ی تنهایی نیست...
 
راستش از وقتی از چشمم افتادی
چشمِ دیدنتو ندارم
 
بارونو بغل کردم ببین ...
 
چیزی که تا حالا از تنهایی شنیدی... فقط اسمشه
من الان خود تنهایی ام ... خود خودش
(قباد دیوانسالار- سریال شهرزاد)
 
Control your *anger* because its one letter
*away from *d.anger
 
گاهی وقتا لازمه مثل یک رهبر ارکستر رفتار کنیم:
به همه پشت کنیم و مشغول کار خودمون باشیم.
چون درست بعد از اینکه کارمون تموم شد، همه اون کسانی که بهشون پشت کرده بودیم
مجبورن بلند بشن و تشویقمون کنن...
 
همه قبل زمین خوردن داشتن ادای :میدونم چیکار میکنم رو در می آوردن

*دوست دارم
-به همه همینو میگی؟>:P
*اره به همه میگم ک دوست دارم
 
آخرین بار توسط مدیر ویرایش شد:
بِتی : بُروس،آروم باش طوری نیست...
میره دست هالک رو میگیره و برش میگردونه تو غار
بِتی : بیا اینجا،از این طرف ، مراقب سرت باش...
میرسن به دهانه غار و میشینند...هالک آرومتر میشه . بِتی : اینجا جامون امنه.آروم باش . فقط داره بارون میاد.
 
زندگی بر دوش ما بار گرانی بیش نیست

عمر جاویدان عذاب جاودانی بیش نیست
 
بودنت هنوز مثل بارونه
تازه و خنک و ناز و آرومه
حتی الان از پشت این دیوار
که ساختم تا دوسِت نداشته باشم
اتل و متل
بهار بیرونه
مرغابی تو باغش میخونه
باغ من سرده
همه ی گلاش
پژمرده دونه دونه
بارون بارونه
بارون بارونه
 
به نام تک نوازنده ی گیتار عشق

زندگی دفتر نانوشته ای که باختم

زندگی شعر ناسروده ای که ساختم

زندگی همچون دلپاک من

بی سرو صدا به یک خطا باختم

زندگی نفس کشیدن بود مگر

پس چرا سد راهش ساختم

زندگی با تو بودن بود مگر

پس چرا بی تو در فکر تو ساختم

زندگی دلشکستن بود مگر

پس چرا نامرد مردت ساختم

زندگی بازی کودکانه بود مگر

پس چرا من دل به تو باختم


✍✍Sabili
 
به من بگو که مرا از دهان شیر بگیر!
به من بگو که برو در دهان شیر بمیر!
بگو برو جگر کوه قاف را بشکاف!
ستاره ها را از آسمان بیار به زیر؟

تو را به هر چه تو گویی، به دوستی سوگند
هر آنچه خواهی بخواه... حتی صبر!
 
Back
بالا