یکی از چیزهایی که آدمها را دیوانه میکند همین انتظار کشیدن است. مردم تمام عمرشان انتظار میکشیدند. انتظار میکشیدند که زندگی کنند...
* چارلز بوکفسکی در رمان عامه پسند
ما همیشه
یک نفر را پشت صورتمان داریم
که بُریده از دنیا
میخواهد برود
فرار کند اما
لباسش هر بار گیر میکند
به پوست و لبمان
طوری که آدم ها خیال میکنند
داریم میخندیم!
عشق، تن به فراموشی نمیسپارد
مگر یک بار برای همیشه..
جام بلور،تنها یک بار میشکند
می توان شکسته هایش را نگه داشت
اما شکسته های جام
آن تکه های تیز برنده
دگر جام نیست..
احتیاط باید کرد
همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم
عشق نیز
بهانه ها جای حس عاشقانه را خوب میگیرند...
#نادر_جان_ابراهیمی
یک عاشقانه ارام
من کجا؟ باران کجا؟ باران کجا و راه بی پایان کجا؟
آاه این دلدل زدن، تا منزل جانان کجا؟
هرکه کویاش دورتر، دلتنگتر؛ مشتاقتر؛
در طریق عشقبازان، مشکل آسان کجا؟
در خیالات خودم, در زیر بارانی که نیست
می رسم با تو به خانه، از خیابانی که نیست
می نشینی روبرویم، خستگی درمیکنی
چای می ریزم برایت، توی فنجانی که نیست
باز ميخندی و ميپرسي, كه حالت بهتر است؟!
باز میخندم که خیلی، گرچه میدانی که نیست
شعر می خوانم برایت، واژه ها گل می کنند
یاس و مریم میگذارم، توی گلدانی که نیست
چشم میدوزم به چشمت، مي شود آیا کمی
دستهایم را بگیری، بین دستانی که نیست..؟!
وقت رفتن می شود، با بغض می گویم نرو…
پشت پایت اشک می ریزم، در ایوانی که نیست
می روی و خانه لبریز از نبودت می شود
باز تنها می شوم، با یاد مهمانی که نیست…!
رفته ای و بعد تو این کار هر روز من است
باور اینکه نباشی کار آسانی که نیست