دریا دریا حرف دل از فروغ ...
آه ای زندگی ! منم که هنوز ، با همه پوچی از تو لبریزم
نه به فکرم که رشته پاره کنم ، نه بر آنم که از تو بگریزم
پوچ پنداشتم فریب تو را ، ز تو ماندم، ترا هدر کردم
غافل از آن که تو بجائی و من ، همچو آبی روان که در گذرم ...
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم
حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد
دگر نصیحت مردم حکایت است به گوشم
مگر تو روی بپوشی و فتنه باز نشانی
که من قرار ندارم که دیده از تو پوشم
مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم
که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم
به زخم خورده حکایت کنم ز دست جراحت
که تندرست ملامت کند چو من بخروشم
مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن
سخن چه فایده گفتن چو پند می ننیوشم
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم
سعدی♡
امیدوارم درست نوشته باشم=)
خادم شمر کنونی گشته وانگه نالهها
با دوصد لعنت، ز دست شمر ملعون میکنند
بر یزید زنده میگویند، هردم صد مجیز
پس شماتت بر یزید مردهٔ دون میکنند
پیش ایشان صد عبیدالله سرپا، وین گروه
ناله از دست عبیدالله مدفون میکنند
حق گواه است ار محمد زنده گردد ور علی
هر دو را تسلیم نواب همایون میکنند
~ ملکالشعرای بهار
زمین بهشت می شود اگر مردم اگاه شوند که، هیچ چیز زشت نیست مگر داوری کردن دیگران
هیچ چیز گناه نیست مگر چپاول دارایی مردم و مردم ازاری
هیچ کس اسطوره نیست مگر در مهربانی و آدمیت.