• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

جانا! سخن از زبان ما می‌گویی :-"

منو حالا نوازش کن که این فرصت نره از دست
شاید این آخرین باره که این احساس زیبا هست
 
روزهاى مدیدى نه مى‌نویسد،
نه مى‌پرسد
و نه سراغى مى‌گیرد...

اما یک روز مى‌آید و تنها با یک سلام؛
باز هم اوست که برنده مى‌شود.

جمال ثریا
 
جایی که بقیه کورکورانه از حقیقت پیروی میکنند؛به یاد داشته باشید هیچ چیز درست نیست
در جایی که مردان با اخلاق یا قانون محدود شدند؛به یاد داشته باشید همه چیز مجاز است
ما در تاریکی کار میکنیم تا به روشنایی خدمت کنیم
ما اساسینز هستیم...!

اتزیو آئودیتور دا فیرنزه
بازی اساسینز کرید
 
ندانمت به حقیقت که در جهان به که مانی
جهان و هر چه در او هست صورتند و تو جانی

به پای خویشتن آیند عاشقان به کمندت
که هر که را تو بگیری، ز خویشتن بِرَهانی
-سعدی
 
شعری ک رفیق ای کیو ی من باش مخ زد😂😂😂همین الان یهویی

گویند ک عشاق جهان عقل ندارند..
یعنی تو خری من ب مراتب ز تو خر تر

مگه نباید دختره با کیف میزده تو سرش میرفته؟؟😂😐
 
برگذرم ز نُه فلک گر گذری به کوی من
پای نَهَم بر آسمان گر به سَرم امان دهی
-مولانا
 
حتی اگر هیچ چیز
نتواند ما را از مرگ برهاند
لااقل "عشق"
از زندگی نجاتمان خواهد داد....

"پابلو نرودا"
 
در جوانی غصه خوردم هیچکس یادم نکرد

در قفس ماندم ولی صیاد آزادم نکرد

آتش عشقت چنان از زندگی سیرم کرد

آرزوی مرگ کردم و مرگ هم یادم نکرد​
 
ی شهر بی ستاره
ک خاموشی روی اون سواره
ی رد پای کهنه
در انتظار موندم دوباره
ی شهر بی ستاره
ک دیگه جایی واسه من نداره
ی حسی میگه مردم
با قلبی ک شده تیکه پاره
 
ما را ز خیال تو چه پروای شراب است؟
خُم گو سر خود گیر، که خُمخانه خراب است

گر خَمر بهشت است بریزید که بی دوست
هر شربت عَذبَم که دهی، عین عذاب است

افسوس که شُد دلبر و در دیدهٔ گریان
تحریرِ خیالِ خطِ او نقشِ بر آب است

بیدار شو ای دیده که ایمن نتوان بود
زین سیل دمادم که در این منزل خواب است

معشوق عیان می‌گذرد بر تو، ولیکن
اغیار همی‌بیند از آن بسته نقاب است

گل بر رخ رنگین تو تا لطف عرق دید
در آتش شوق از غم دل، غرق گلاب است

سبز است در و دشت بیا تا نگذاریم
دست از سر آبی که جهان جمله سراب است

در کُنجِ دِماغم مطلب جای نصیحت
کاین گوشه پر از زمزمهٔ چنگ و رَباب است

حافظ چه شد ار عاشق و رند است و نظرباز
بس طورِ عجب، لازم ایام شباب است
 
وقتي يه نابينا ازت بخواد آسمون رو براش توصيف كنی، تازه ميفهمی كه هيچوقت بلد نبودی حرف بزنی...
 
تمام عشق تقدیم کسانی که از شدت خوب بودنشان احساس کردیم خدا دوستمان دارد....
 
یکی پرسیده بود چطوری همیشه با امید زندگی میکنی؟

نوشته بود : در جهانی که تهش نبودنه باید به بودن احترام گذاشت همین!
 
یکی پرسید از آن شوریده‌ایام
که تو چه دوست داری؟ گفت: دشنام
که هر چیزی که دیگر می‌دهندم
به جز دشنام منت می‌نهندم
عطار
 
سیگار روشنت را
در جنگل خشک و آشفته‌ی من انداختی
بعد
پرسیدی:
"مزاحمتان که نشدم؟"
خندیدم،
"نه! اصلا"

سارا محمدی اردهالی
 
Back
بالا