مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
تو بنده ای سخن بندگانت باید گفت

که کس نداند تقدیر ایزد متعال
 
لاله دیدم روی زیبای توام آمد به یاد
شعله دیدم سرکشی های توام آمد به یاد
رهی معیری
 
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان زتن برآید
 
در این دنیا که مردانش عصا از کور میدزدند
من از خوش باوری آنجا محبت آرزو کردم
 
من از آن حسن روز افزون یوسف داشت دانستم

که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را
 
آشفته، پا ز سلسله زلف او مکش
عمری که صرف عشق نگردد بطالت است
 
یار مرا، غار مرا، عشق جگرخوار مرا
یار تویی، غار تویی، خواجه نگهدار مرا
 
الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد
مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم
 
آن کس که تو را این همه زیبا می کرد
کاش از روز ازل فکر دل ما می کرد
یا نمی داد به تو این همه زیبایی را
یا مرا در غم عشق تو شکیبا می کرد
 
دوش می آمد و رخساره برافروخته بود
تا کجا باز دل غمزده ای سوخته بود
حافظ
 
دل خوش از انیم که حج میرویم غافل از انیم که کج میرویم
کعبه به دیدار خدا می رویم او که همین جاست کجا میرویم
 
تو مپندار که خاموشی من
هست برهان فراموشی من
 
زندگی کردن من مردن تدریجی بود
هرچه جان کند تنم عمرحسابش کردم
فرخی یزدی
 
من اگر برخیزم تو اگر برخیزی،همه برمیخیزند
من اگر بنشینم تو اگر بنشینی،چه کسی برخیزد؟
 
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان ما رابس‏
 
دردم از یارست و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
 
مکن حافظ از جور دوران شکایت
چه دانی تو ای بنده کار خدایی؟
 
یاد باد آن صحبت شبها که با نوشین لبان
بحث سر عشق و ذکر حلقه‌ی عشاق بود
 
Back
بالا