- ارسالها
- 219
- امتیاز
- 2,324
- نام مرکز سمپاد
- شهید بهشتی
- شهر
- نیشابور
- سال فارغ التحصیلی
- 95
- رشته دانشگاه
- پزشکی
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادنددوش دیدم که ملائک در میخوانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادنددوش دیدم که ملائک در میخوانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
دوش مرغی به صبح مینالیددوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
شادی به غمت دادم و اکنون ز غمت شادمدوش مرغی به صبح مینالید
عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش
وه که جدا نمیشود نقش تو از خیال منشادی به غمت دادم و اکنون ز غمت شادم
زیرا که نشاید شد دلشاد ز دست تو
#اوحدی
نسیم روحپرور دارد امشبوه که جدا نمیشود نقش تو از خیال من
تا چه شود به عاقبت در طلب تو حال من
سعدی
بمی سجاده رنگین کن،گرت پیر مغان گویدنسیم روحپرور دارد امشب
شمیم زلف دلبر دارد امشب
گمانم یار در راه است، فایز
که این دل شور در سر دارد امشب
از شوق تو من بلند قدر میگردمبمی سجاده رنگین کن،گرت پیر مغان گوید
که سالک بی خبر نبود، ز راه و رسم منزل ها
حافظ
من نگویم که مرا از قفس ازاد کنیداز شوق تو من بلند قدر میگردم
وز شوق تو من یکی به صد میگردم
مولانا
دل میرود زدستم صاحبدلان خدارا
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
سر آن ندارد امشب که برآید آفتابیبر مـــا گذشت نیک و بــــد، امـــا تـــو روزگار
فکری به حال خویش کن، این روزگار نیس
عماد خراسانی
تا قوت صبر بود کردیمیار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض
پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت
دل میرود ز دستم صاحبدلان خداراتا قوت صبر بود کردیم
دگر چه کنیم اگر نباشد؟!
سعدی
شقایق بریکی پای ایستاده
چو بر شاخ زمرد جام باده
دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیندآن یار که عقلها شکارش میشد
وان یار که کوه بیقرارش میشد
گفتم که سر زلف بریدی گفتا
بسیار سر اندر سر کارش میشد
مولانا