مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر
لایه موهای تو گم کرد خداوندش را
کاظم بهمنی
 
آسمان بار امانت نتوانست كشيد
قرعه ی کار بنام من دیوانه زدند

دلم فریاد میخواهد ولی در انزوای خویش
چه بی آزار با دیوار نجوا میکنم هر شب
محمدعلی بهمنی
 
دلم فریاد میخواهد ولی در انزوای خویش
چه بی آزار با دیوار نجوا میکنم هر شب
محمدعلی بهمنی
با آنکه ز ما هيچ زمان ياد نکردي
اي آنکه نرفتي دمي از ياد، کجايي؟
 
یقین، مرد را دیده بیننده کرد
شد و تکیه بر آفریننده کرد
سعدی
 
دل خرابی می‌کند دلدار را آگه کنید
زینهار ای دوستان جان من و جان شما
 
آخرالامر،گِل کوزه گران خواهی شد
حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی

حافظ
 
نیست دلداری که دلداری کند
نیست غم خواری که غم خواری کند
گر چه یاران بسیارند هر طرف
نیست یاری تا مرا یاری کند
 
یکی قطره باران ز ابری چکید
خجل شد چو پهنای دریا بدید
سعدی
 
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غم که هزار آفرین بر غم باد

مولانا
 
تو را من چشم در راهم شباهنگام
که می گیرند در شاخ تلاجن
سایه ها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندهی فراهم


نیما
 
وقت آن است کزین منزل ویران بروم
راحت جان طلبم از پی جانان بروم
 
میازار موری که دانه کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است

فردوسی
 
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد
 
دوش میگفت که فردا بدهم کام دلت
سببی ساز خدایا که پشیمان نشود
 
دلا بگریز از این خانه که دلگیرست و بیگانه
به گلزاری و ایوانی که فرشش آسمان باشد

مولانا
 
امشب ای ماه تو بر درد دل من تسکینی
آخر ای ماه تو هم درد من مسکینی
شهریار
 
شمــا را چو باور به یزدان بود
هم او مر شـــما را نگهبان بود
نمیدونم از کیه...مال فارسی دهمه:D
 
در این درگه که گه گه که که و که که شود ناگه
مشو غره ب امروزت ک از فردا نه ای آگه!
 
Back
بالا