مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
در کار جهان صرف مکن عمر به امید
کافسوس بود حاصل این کار و دگر هیچ
چاره من نمی کنی, چون کنم وکجا برم
شکوه بی نهایت و خاطر نا شکیب را
گر به دروغ هم بود, شیوه مهر ساز کن
دیده عقل بسته ام, کز تو خورم فریب را...
رهى معیرى
 
ای خوشا آن دل که آزاری نمی آید از او
غیر کار عاشقی کاری نمی آید از او
رهی معیری
وه که دامن میکشد آن سرو ناز از من هنوز
ریخت خونم را و دارد احتراز از من هنوز

ناز بر من کن که نازت میکشم تا زنده ام
نیم جانی هست و می آید نیاز از من هنوز

آنچنان جانبازیی کردم به راه او که خلق
سالها بگذشت و میگویند باز از من هنوز

سوختم سد بار پیش او سراپا همچو شمع
پرسد اکنون باعث سوز و گداز از من هنوز

همچو وحشی گه به تیغم مینوازد گه به تیر
مرحمت نگرفته باز آن دلنواز از من هنوز
وحشی بافقی
 
وه که دامن میکشد آن سرو ناز از من هنوز
ریخت خونم را و دارد احتراز از من هنوز

ناز بر من کن که نازت میکشم تا زنده ام
نیم جانی هست و می آید نیاز از من هنوز

آنچنان جانبازیی کردم به راه او که خلق
سالها بگذشت و میگویند باز از من هنوز

سوختم سد بار پیش او سراپا همچو شمع
پرسد اکنون باعث سوز و گداز از من هنوز

همچو وحشی گه به تیغم مینوازد گه به تیر
مرحمت نگرفته باز آن دلنواز از من هنوز
وحشی بافقی
زان پیش که بر سرت شبیخون آرند
فرمای که تا باده گلگون آرند
تو زر نئی ای غافل نادان که ترا
در خاک نهند و باز بیرون آرند
خیام
 
زان پیش که بر سرت شبیخون آرند
فرمای که تا باده گلگون آرند
تو زر نئی ای غافل نادان که ترا
در خاک نهند و باز بیرون آرند
خیام
در چمن باد بهاری ز کنار گل و سرو
به هواداری آن عارض و قامت برخاست
 
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودازده از غصه دو نیم افتادست
تو جان نخواهی
جان دهی
هر درد را درمان دهی
مرهم نجویی زخم را
خود زخم را
دارو شوی ...
مولانا
 
او جز ملامت ما بر خود نمی ‌پذیرد
ما جز سلامت او بر خود نمی ‌پسندیم
مي رسد روزي که شرط عاشقي دلدادگي ست
آن زمان، هر دل فقط يک بار عاشق مي شود :-"
خليل ذکاوت
 
مي رسد روزي که شرط عاشقي دلدادگي ست
آن زمان، هر دل فقط يک بار عاشق مي شود :-"
خليل ذکاوت
در دیر مغان آمد ،یارم قدحی در دست
مست از می و میخواران ،از نرگشِ مستش مست .
 
در دیر مغان آمد ،یارم قدحی در دست
مست از می و میخواران ،از نرگشِ مستش مست .
تا دل به برم هوای دلبر دارد
افسانهٔ عشق دلبر از بر دارد
دل رفت ز بر چو رفت دلبر آری
دل از دلبر چگونه دل بر دارد
فروغی بسطامی
پ.ن: امیدوارم درست نوشته باشم :-"
 
تا دل به برم هوای دلبر دارد
افسانهٔ عشق دلبر از بر دارد
دل رفت ز بر چو رفت دلبر آری
دل از دلبر چگونه دل بر دارد
فروغی بسطامی
پ.ن: امیدوارم درست نوشته باشم :-"
در راه تو چو حافظ قلم کرد ز سر پای
چون نامه چرا یکدمش از لطف نخوانی؟
 
دل من جام لبریز از صفا بود
از این دل‌ها از این دل‌ها جدا بود
شکستندش، به خودخواهی شکستند
خطا بود آن محبت ها، خطا بود
 
دل من جام لبریز از صفا بود
از این دل‌ها از این دل‌ها جدا بود
شکستندش، به خودخواهی شکستند
خطا بود آن محبت ها، خطا بود
در اين سراي بي كسي ،كسي به در نمي زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمي زند

هوشنگ ابتهاج
 
در اين سراي بي كسي ،كسي به در نمي زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمي زند

هوشنگ ابتهاج
دریاب مرا ای دوست ای دست رهاننده
تا تخته برم بیرون از ورطه توفان ها

حسین منزوی
 
Back
بالا