- ارسالها
- 144
- امتیاز
- 2,357
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان
- شهر
- ..
- سال فارغ التحصیلی
- 1403
ما نمی پوشیم عیب خویش.اما دیگرانما حنجره در حنجره در حنجره بغضیم
ما آینه در آینه در آینه دردیم
عیب ها دارند و از ما جمله را پوشیده اند
پروین اعتصامی
ما نمی پوشیم عیب خویش.اما دیگرانما حنجره در حنجره در حنجره بغضیم
ما آینه در آینه در آینه دردیم
در جوانی حاصل عمرم به نادانی گذشتما نمی پوشیم عیب خویش.اما دیگران
عیب ها دارند و از ما جمله را پوشیده اند
پروین اعتصامی
تویی که خوبتری ز آفتاب و شکر خدادر جوانی حاصل عمرم به نادانی گذشت
آنچه باقی بود آن هم در پشيمانی گذشت
لب گشای و راز هجران با من خسته بگوتویی که خوبتری ز آفتاب و شکر خدا
که نیستم ز تو در روی آفتاب خجل
حافظ
محبت آتشی در جانم افروختلب گشای و راز هجران با من خسته بگو
یوسفت گشتم برایت پیرهن آورده ام
مهربان با من سخن گوی و نما دردم تو کم
من برایت راز دل را بیش و کم آورده ام
تا قمری همچو جان جلوه شود ناگهانمحبت آتشی در جانم افروخت
که تا دامان محشر بایدم سوخت
عجب پیراهنی بهرم بریدی
که خیاط اجل میبایدش دوخت
ما در پیاله عکس رخ یار دیدهایمتا قمری همچو جان جلوه شود ناگهان
صد مه و صد آفتاب چهره او را غلام
مولوی
ای که دستت میرسد کاری بکنما در پیاله عکس رخ یار دیدهایم
ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما
حافظ
روی خوش و آواز خوش دارند هر یک لذتیای که دستت میرسد کاری بکن
پیش از آن کاز تو نیاید هیچ کار
سعدی
اگر در دیده مجنون نشینیروی خوش و آواز خوش دارند هر یک لذتی
بنگر که لذت چون بود محبوب خوش آواز را
یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرااگر در دیده مجنون نشینی
به غیر از خوبی لیلی نبینی
آن گرد شتابنده که در دامن صحراستیار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا
یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا
در اندرون من خسته دل ندانم کيستآن گرد شتابنده که در دامن صحراست
گوید چه نشینی که سواران همه رفتند
تا چند اسیر عقل هر روزه شویم / در دهر چه صد ساله چه یکروزه شویمدر اندرون من خسته دل ندانم کيست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
مگو با مرغ شب از نور خورشیدتا چند اسیر عقل هر روزه شویم / در دهر چه صد ساله چه یکروزه شویم
در ده تو بکاسه می از آن که پیش ما/در کارگه کوزه گران کوزه شویم
رفتی از خانه به بازار به صد عشوه و نازمگو با مرغ شب از نور خورشید
نیارد سرمه کس بر دیده کور
وحدت کرمانشاهی
در مجلس حيرانی ، جانی است مرا جانیرفتی از خانه به بازار به صد عشوه و ناز
آه ازین ناز!درین شهر چ غوغا افتد؟
هلالی جغتایی
می روی و گریه می آید مرادر مجلس حيرانی ، جانی است مرا جانی
زان شد که تو می دانی ، آهسته که سرمستم
مولوی
می روی و گریه می آید مرا
ساعتی بنشین که باران بگذرد
امیرخسرو دهلوی
دردمندی من سوخته زار و نزاردانه ای را که دل موری از آن شاد شود ... خوشی اش روز جزا تاج سلیمان باشد
صائب تبریزی