مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
تیغی به دست خونی آمد مرا که چونی
گفتم بیا که خیر است گفتا نه شر برقص آ

مولوی
آن چه دل از فراق تو کرد به من نمی کند
آتش هجر من به من،آب وصال او به او

نیست جز اون چون بنگری بر صحف ولای من
آیه به آیه،خط به خط،صفحه به صفحه،تو به تو

محمدصادق رفعت سمنانی
 
آن چه دل از فراق تو کرد به من نمی کند
آتش هجر من به من،آب وصال او به او

نیست جز اون چون بنگری بر صحف ولای من
آیه به آیه،خط به خط،صفحه به صفحه،تو به تو

محمدصادق رفعت سمنانی
وقت سحر است خیز ای طرفه پسر
پر باده لعل کن بلورین ساغر

کاین یکدم عاریت در این کنج فنا
بسیار بجویی و نیابی دیگر

خیام
 
وقت سحر است خیز ای طرفه پسر
پر باده لعل کن بلورین ساغر

کاین یکدم عاریت در این کنج فنا
بسیار بجویی و نیابی دیگر

خیام

راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست
ان جـــا جــز ان که جـان بسپارند چـاره نیست

هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست

حافظ
 
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست
ان جـــا جــز ان که جـان بسپارند چـاره نیست

هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست

حافظ
تا چند وعده باشد وین سر به سجده باشد
هجرم ببرده باشد دنگ و اثر برقص آ

مولوی
 
تا چند وعده باشد وین سر به سجده باشد
هجرم ببرده باشد دنگ و اثر برقص آ

مولوی
آمدی قصه ببافی که موجه بروی
در نزن رفته‌ام از خویش، کسی منزل نیست
 
آمدی قصه ببافی که موجه بروی
در نزن رفته‌ام از خویش، کسی منزل نیست
تا کی غم آن خورم که دارم یا نه
وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه

پر کن قدح باده که معلومم نیست
کاین دم که فرو برم برآرم یا نه

خیام
 
تا کی غم آن خورم که دارم یا نه
وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه

پر کن قدح باده که معلومم نیست
کاین دم که فرو برم برآرم یا نه

خیام
همه کارم ز خود کامي به بد نامي کشيد آخر
نهان کي ماند آن رازي کزو سازند محفل ها
حافظ
 
آخرین بار توسط مدیر ویرایش شد:
آتش پر از قهر تو مي گفت: برو
جذبه ي چشم پر از مهر تو مي گفت بايست
تو مست مست سرخوشی من مست بی‌سر سرخوشم
تو عاشق خندان لبی من بی‌دهان خندیده‌ام
حضرت مولانا (خاموش)
 
تو مست مست سرخوشی من مست بی‌سر سرخوشم
تو عاشق خندان لبی من بی‌دهان خندیده‌ام
حضرت مولانا (خاموش)
ماییم که بی قماش و بی سیم خوشیم
در رنج مرفه‌یم و در بیم خوشیم
 
آخرین بار توسط مدیر ویرایش شد:
ترسم از آن قوم که بر دردکشان می خندند
بر سر کار خرابات کنند ایمان را
ای شمع شبستان من، ای مام گرام
رفتی و سیه شد به من از غم ایام

بر قبر تو اوفتادم ای گمشده مام
چون فانوسی که شمع آن گشته تمام

ملک الشعرای بهار
 
ای شمع شبستان من، ای مام گرام
رفتی و سیه شد به من از غم ایام

بر قبر تو اوفتادم ای گمشده مام
چون فانوسی که شمع آن گشته تمام

ملک الشعرای بهار

مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد می‌دارد که بربندید محمل‌ها
 
ای شاه عشق پرور مانند شیر مادر
ای شیرجوش دررو جان پدر برقص آ

مولوی
الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد
مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم
حافظ
 
الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد
مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم
حافظ
من و تو، بی من‌و‌تو، جمع شویم از سر ذوق
خوش و فارغ، ز خرافات پریشان، من و تو
مولوی :BlueHeart
 
من و تو، بی من‌و‌تو، جمع شویم از سر ذوق
خوش و فارغ، ز خرافات پریشان، من و تو
مولوی :BlueHeart
وان گِل با زبان حال با او می گفت
ساکن ، که چو من بسی لگد خواهی کرد خیام

خیام
 
Back
بالا