مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
فغان کاین لولیام شوخ شهر آشوب شیرین کار
چنان بردند صبر از دل که ترکان خان یغما را
 
از پی یک راست گفتم صد دروغ

ماست را من خوردمو و مظلوم دوغ
 
غریبی بس مرا دلگیر دارد
فلک بر گردنم زنجیر دارد
فلک از گردنم زنجیر بردار
که غربت خاک دامنگیر دارد
 
در این نبرد ، فـقط بی بی دلت کافیست
برای کشتن پنجاه و یک ورق بــا هم
مهدی فرجی
 
من نه منم نه من منم
نه تو تویی نه من منم
 
مرا دردیست اندر دل ک گر گویم زبان سوزد
و گر پنهان کنم ترسم ک مغز استخوان سوزد

اگه درست یادم مونده باشه سعدی
 
دوست دارم که خودم پشت خودم باشم و بس
به تن هیچ عقابی پر و بالی ندهم
قد کشیدم سر دوشم به لب ابر رسید
سر براوردم و دیدم که چقدر الوندم
 
مگر به خواب ببینی دوباره پاک شود
اگر که می‌کنی آلوده دامنی با من
مهدی فرجی
 
نور، تویی
سور، تویی
دولت منصور، تویی
 
یاری اندر کس نمی بینم،یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد،دوستاران را چه شد
حافظ
 
دانی کف دست از چ بی موست؟
زیرا کف دست مو ندارد :|
 
دوستت دارم ولی هرگز نمی دانم چرا
من به عاشق بودن بی منطق خود قانعم
آرش ناجی
 
مرا می بینی و هر دم
زیادت می‌کنی دردم
به سامانم نمیکوشی
نمیدانم چه سر داری

حافظ (نامجو :-" )
 
یک عمر دور و تنها
تنها به جرم اینکه
او سر سپرده میخواست
من دل سپرده بودم

محمدعلی بهمنی
 
یارب به کمند عشق پا بستم کن



از دامن غیر خودتهی دستم کن
 
نذر کردم گر از این غم به درآیم روزی
تا در میکده شادان و غزل خوان بروم
حافظ
 
تو که امروز نگاهت ب نگاهی نگران است
باش که فردا دلت با دگران است
فریدون مشیری
 
تو را توش هنر میباید اندوخت
حدیث زندگی میباید آموخت
 
تو را هوای به آغوش من رسیدن نیست
وگرنه فاصله ما هنوز یک قدم است
فاضل نظری
 
Back
بالا