مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
تا توانی پیش کس مگشای راز
برکسی این در مکن زنهار باز
 
زدست دیده و دل هر دو فریاد
که هر چه دیده بیند دل کند یاد
باباطاهر
 
دو نیزه دو بازو دو مرد دلیر
یکی اژدها و دگر نره شیر
 
راه مرا اشاره شو من به کجا رسیده ام؟

هرچه دویده ام تو را خسته شدم ندیده ام

مولانا جلال الدین بلخی
 
مرا بهر تو باید زندگانی
وگر نی سهل دارم جان سپردن
از آن روزی که نام تو شنیدم
شدم عاجز من از شب‌ها شمردن

مولانا
 
نیست آب حیات جز دانش
نیست باب نجات جز دانش
 
شب به پیش رخ چون ماه تو چادر می‌بست
من چو مه، چادر شب می‌بدریدم همه شب

مولانا
 
با دوست کنج فقر بهشت است و بوستان
بی دوست خاک بر سر جاه و توانگری
سعدی
 
ای آرزو آن پرده را بردار ازاو
من کس نمی دانم جزاو
 
والله ک شهر بی تو مرا حبس می‌شود
آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست

مولانا
 
تا سر زلف پریشان تو محبوب منست
روزگارم به سر زلف پریشان ماند
چه کند کشته عشقت که نگوید غم دل
تو مپندار که خون ریزی و پنهان ماند

سعدی
 
دل غریبی میکند دلدار را اگه کنید
زینهار ای دوستان جان منو جان شما
حافظ
 
امروز که در دست تو ام مرحمتی کن
فردا که شوم خاک چه سود اشک و ندامت؟

حافظ
 
تا که از جانب معشوق نباشد کششی
کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد
حافظ
 
در کعبه عشاق طوافی چو کنی
دریاب که کعبه میکند با تو طواف

مولانا
 
فاش می‌گویم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم

حافظ
 
ماشالله همه همینو بلدن فقط :|

مهمانی تو نیست دو سه روز و گزاف
خون تو گرفته‌ است از قاف به قاف

مولانا
 
فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را
 
اول شرابی درکشی سرمست گردی از خوشی
بیخود شوی آنگه کنی آهنگ ما آهنگ ما


مولانا
 
از سپه رشک ما تیر قضا می‌رسد
تا نکنی بر سپر گرد حصارم طواف

مولانا
 
Back
بالا