./.
کاربر نیمهفعال
- ارسالها
- 6
- امتیاز
- 1,325
- نام مرکز سمپاد
- شهید بهشتی
- شهر
- دامغان
- سال فارغ التحصیلی
- 1398
مدرسه زندگی درس بلا می دهدتا زمانی که جهان را قفسم میدانم
هرکجا پر بزنم طوطی بازرگانم
آن که بلا کش تر است نیک تر آموخته
مدرسه زندگی درس بلا می دهدتا زمانی که جهان را قفسم میدانم
هرکجا پر بزنم طوطی بازرگانم
هر کجا نور است چون پروانه خود را باختنمدرسه زندگی درس بلا می دهد
آن که بلا کش تر است نیک تر آموخته
نرگسین چشمی چونان خورشید انور داشتنهر کجا نوراست چون پروانه خود را باختن
هر کجا ناراست خود را چون سمندر داشتن
نیست در عالم زهجران تلخ ترنرگسین چشمی چونان خورشید انور داشتن
با کمانش صد هزاران زاهدان خبره را انداختن
نگردد پخته کس با فکر خامینیست در عالم زهجران تلخ تر
هرچه میخوان کن ولیکن ان نکن
یار دلربای من رفتیونگردد پخته کس با فکر خامی
نپوید راه هستی را به گامی
من ندارم نظری در پی چشمان کسییار دلربای من رفتیو
بردی پیرهن پاره پاره ام
یک جمله بگفتم و صد تفسیر آمدمن ندارم نظری در پی چشمان کسی
به اسارت نبرم من دل خندان کسی
کاروان نیست که دل هرکه که خواهد اید
فکر کردی دل من هم شده ویلان کسی؟
در سرم بود که دوری کنم از اتش عشقیک جمله بگفتم و صد تفسیر آمد
ما به سهل کلام بگفتیم و صعب تفسیر آمد
منگر بدان سیم و زرش میپرس تو از دلبرشدر سرم بود که دوری کنم از اتش عشق
چه کنم؟ شیوه ی پرهیز نمیدانستم
شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینیمنگر بدان سیم و زرش میپرس تو از دلبرش
کو را که جان از او تهی، گرم است با بازی سرش
یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدنشب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی
غنیمت است چنین شب که دوستان بینی
در این بازار عطاران مرو هر سو چو بییکارانیک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن
چشم ها بیشتر از حنجره ها میفهمند
دل انگیزا کمی آهسته تر جان را به لب آوریک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن
چشم ها بیشتر از حنجره ها میفهمند
دیدار یار غایب دانی چه ذوف دارددر این بازار عطاران مرو هر سو چو بییکاران
به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارددیدار یار غایب دانی چه ذوف دارد
ابری که در بیابان بر تشنه ای ببارد
در من انگار کسی در پی انکار من استدلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
به زیر آن درختی رو که او گل های تر دارد...
تو نیکی میکن و در دجله اندازدر من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم عاشق دیدار من است
به بهتو نیکی میکن و در دجله انداز
که ایزد در بیابانت دهد باز
یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرابه به
زندگی ابنماییست که بیهوده در آن
دست و پا میزنی و دور خودت میگردی