- ارسالها
- 225
- امتیاز
- 3,653
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان
- شهر
- شهرکرد
- سال فارغ التحصیلی
- 1398
هر سحری چو ابر دی بارم اشک بر درت
پاک کنم به آستین اشک ز آستان تو
پاک کنم به آستین اشک ز آستان تو
وه كه جدا نميشود نقش تو از خيال منهر سحری چو ابر دی بارم اشک بر درت
پاک کنم به آستین اشک ز آستان تو
نیست در عالم ز هجران تلخ تروه كه جدا نميشود نقش تو از خيال من
تا چه شود به عاقبت در طلب تو حال من
نه در مسجد گذارندم كه رند استنیست در عالم ز هجران تلخ تر
هرچه میخواهی کن ولیکن ان نکن
تا تو با منی زمانه با من استنه در مسجد گذارندم كه رند است
نه در ميخانه كين خمار خام است
تا سر زلف تو در دست نسيم افتادستتا تو با منی زمانه با من است
بخت و کام جاودانه با من است
تا زمانی که رسیدن به تو امکان داردتا سر زلف تو در دست نسيم افتادست
دل سودا زده از غصه دو نيم افتادست
در رفتن جان از بدن گويند هر نوعي سخنتا زمانی که رسیدن به تو امکان دارد
زندگی درد قشنگیست که جریان دارد
دل مجال پایمال درد بوددر رفتن جان از بدن گويند هر نوعي سخن
من خود به چشم خويشتن ديدم كه جانم ميرود
ناکرده گنه در این جهان کیست بگو
وان کس که گنه نکرد چون زیست بگو
تو یکی از پستام یه همچین بیتی بود که ویرایش خورد، خواستم بگم بعضی وقتا برای بیت اول بعد از کلمه ی در، "این" به کار نمیبرن چون میگن تو شعر اصلی نیست، ولی بعضی وقتا به کار میبرن برای حفظ وزن، برای همین گذاشتم،ولی بیت غلط نیست
دهانم شد از بوی نام تو لبریزواعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند
چون به خلوت می روند آن کار دیگر میکنند
مي رسد روزي که شرط عاشقي دلدادگي ستدهانم شد از بوی نام تو لبریز
به هرکس که گل گفتم و گل شنیدم
دل داده ام بر باد بر هرچه بادا بادمي رسد روزي که شرط عاشقي دلدادگي ست
آن زمان، هر دل فقط يک بار عاشق مي شود
دوست دارد یار این آشفتگیدل داده ام بر باد بر هرچه بادا باد
مجنون تر از لیلی شیرین تر از فرهاد!:)
یک نفر امد صدایم کرد و رفتدوست دارد یار این آشفتگی
کوشش بیهوده به از خفتگی
تا پرده برافكندم از آن صورت زيبایک نفر امد صدایم کرد و رفت
در قفس بودم رهایم کرد و رفت
من عاشقم و دلم بدو گشته تباهتا پرده برافكندم از آن صورت زيبا
صاحب نظران را همه حيران تو كردم
هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کنمن عاشقم و دلم بدو گشته تباه
عاشق نبود ز عیب معشوق آگاه
دی کوزه گری بدیدم اندر بازاروعده وصل ابد دادی و دندان به جگر
پافشردم همه تا عمر به پایان امد
تو قله ی خیالی و تسخیر تو محالروز ماه رمضان زلف میفشان که فقیه
میخورد روزه ی خود را به گمانی که شب است