- ارسالها
- 6
- امتیاز
- 1,325
- نام مرکز سمپاد
- شهید بهشتی
- شهر
- دامغان
- سال فارغ التحصیلی
- 1398
لاجرم باید که ترک خویش گویی عاشقاتو قله ی خیالی و تسخیر تو محال
بخت منی که خوابی و تعبیر تو محال
ورنه سودای متاع خود پرستان کی کنند
لاجرم باید که ترک خویش گویی عاشقاتو قله ی خیالی و تسخیر تو محال
بخت منی که خوابی و تعبیر تو محال
دوشينه به من اين همه دشنام كه داديلاجرم باید که ترک خویش گویی عاشقا
ورنه سودای متاع خود پرستان کی کنند
من با غزلی قانعم و با غزلی شاددوشينه به من اين همه دشنام كه دادي
پاداش دعايي است كه بر جان تو كردم
در دايره قسمت ما نقطه تسليميممن با غزلی قانعم و با غزلی شاد
تا باد ز دنیای شما قسمتم این باد
ویرانه نشینم من و بیت غزلم را
هرگز نفروشم به دو صد خانه آباد
یارا نگاهی به ما نیز بندازدر دايره قسمت ما نقطه تسليميم
لطف آنچه تو انديشي حكم آنچه تو فرمايي
ما مسلمان مانده و از قلبمانیارا نگاهی به ما نیز بنداز
کز بادیه لطف تو پریشان گشتیم
یا رب، نگاه کس، به کسی آشنا مکنما مسلمان مانده و از قلبمان
ناله چون بانگ اذان آيد همي
نیمه جانم کرد، اما تیر آخر را نزدیا رب، نگاه کس، به کسی آشنا مکن
گر میکنی، کرم کن و از هم جدا مکن
مور در این استان تاج ملک بر سرشنیمه جانم کرد، اما تیر آخر را نزد
شکر میگویم که قدری مهربانش کرده ام
شب که می شد نقشها جان میگفرتمور در این استان تاج ملک بر سرش
ذره چو اینجا رسد مهر و فلک در برش
در حلقه مرغان چمن ولوله انداختشب که می شد نقشها جان میگفرت
روی سقف ما که طاقی ساده بود
موجیم و وصل ما از خود بریدن استدر حلقه مرغان چمن ولوله انداخت
هر ناله كه در صحن گلستان تو كردم
تا زلف تو بر طرف بناگوش فرو ريختموجیم و وصل ما از خود بریدن است
ساحل بهانه ای است رفتن رسیدن است
من ندارم نظری در پی چشمان کسیتا زلف تو بر طرف بناگوش فرو ريخت
از هر طرفي گوش به فرمان تو كردم
يار مردان خدا باش كه در كشتي نوحمن ندارم نظری در پی چشمان کسی
به اسارت نبرم من دل خندان کسی
کاروان نیست که دل هرکه که خواهد اید
فکر کردی دل من هم شده ویلان کسی؟
از غم خبری نبود اگر عشق نبوديار مردان خدا باش كه در كشتي نوح
هست خاكي كه به آبي نخرد طوفان را
دود مخیزد از شرر ار نبوَد گریزپااز غم خبری نبود اگر عشق نبود
دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود:)؟
ناگهان دیدم سرم آتش گرفتدود مخیزد از شرر ار نبوَد گریزپا
پای گریز ناری ار جان هدف بلا مکن
تو ماهی من ماهی این برکه کاشیناگهان دیدم سرم آتش گرفت
سوختم خاکسترم آتش گرفت
یک نفر آمد صدایم کرد و رفتتو ماهی من ماهی این برکه کاشی
اندوه بزرگیست زمانی که نباشی