- ارسالها
- 492
- امتیاز
- 4,320
- نام مرکز سمپاد
- علامه حلی
- شهر
- رفسنجان
- سال فارغ التحصیلی
- 1404
تا نخواهی تو نیک و بد نبُودیک نفر آمد صدایم کرد و رفت
در قفس بودم رهایم کرد و رفت
هستی کس به ذات خود نبُود
تا نخواهی تو نیک و بد نبُودیک نفر آمد صدایم کرد و رفت
در قفس بودم رهایم کرد و رفت
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آردتا نخواهی تو نیک و بد نبُود
هستی کس به ذات خود نبُود
دلا منال ز بیداد و جور يار که یاردرخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
نهال دشمنی برکن که رنج بی شمار آرد
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادستدلا منال ز بیداد و جور يار که یار
تو را نصیب همین کرده است و این دادست
تیزپایی باصفایی پر ز آبتا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودازده از غصه دو نیم افتادست
به یاد یار و دیار آن چنان بگریم زارتیزپایی باصفایی پر ز آب
با صدایش میبرد جان را به خواب
ما ز بالاییم و بالا می رویمبه یاد یار و دیار آن چنان بگریم زار
که از جهان ره و رسم سفر براندازم
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاکما ز بالاییم و بالا می رویم
ما ز دریاییم و دریا می رویم
من از عهد آدم تو را دوست دارممرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته ام از بدنم
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نومن از عهد آدم تو را دوست دارم
از آغاز عالم تورا دوست دارم
وانگردد تیر از این ره ای پسرمزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشتهی خویش آمد و هنگام درو
روی پوشاندن و پوشاندن این ماه تماموانگردد تیر از این ره ای پسر
بند باید کرد سِیلی را ز سر
تا میتوانی آتش دلها خموش کنروی پوشاندن و پوشاندن این ماه تمام
آنچه بااهل زمین کرد نمیدانی چیست
آه ای نفش از نفش افتاده؛ کجا رفتتا میتوانی آتش دلها خموش کن
مگذار بر فلک برود دود آه را
آه ای نفش از نفش افتاده؛ کجا رفت
درنای نی افتادن و آهنگ شدن ها
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفتای دل به کوی عشق گذاری نمیکنی
اسباب جمع داری و کاری نمیکنی!
ای خوشا آن دل که آزاری نمی آید از اوای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
این فدر با بخت خواب آلود من لالا چرا؟
ای خوشا آن دل که آزاری نمی آید از او
غیـــر کـــار عاشقی کاری نمی آید از او
ديشب گله زلفش با باد همي كردموزان باد صبا میبین که در دل ها شرر فکند
که آتش خیز بردارد اگر بادش گذر فکند
یک نفر آمد صدایم کرد و رفتديشب گله زلفش با باد همي كردم
گفتا غلطي بگذر زين فكرت سودايي