- ارسالها
- 492
- امتیاز
- 4,320
- نام مرکز سمپاد
- علامه حلی
- شهر
- رفسنجان
- سال فارغ التحصیلی
- 1404
ما ز بالاییم و بالا میرویمما و مجنون همسفر بودیم در دشت جنون
او به مقصدها رسید و ما هنوز آواره ایم
ما ز دریاییم و دریا میرویم
ما ز بالاییم و بالا میرویمما و مجنون همسفر بودیم در دشت جنون
او به مقصدها رسید و ما هنوز آواره ایم
من بی مایه که باشم که خریدار تو باشمما ز بالاییم و بالا میرویم
ما ز دریاییم و دریا میرویم
میروم از پس این قصه به جایی برسممن بی مایه که باشم که خریدار تو باشم
حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم
موذنا به امید که میزنی فریاد؟میروم از پس این قصه به جایی برسم
یا به هر آدمک بی سرو پایی برسم
(شاعر حامد همایون خدایی قافیه داره شعره دیگه اهنگ نیست )
موذنا به امید که میزنی فریاد؟
تو هم بخواب که ما خویش را به خواب زدیم
ما چو ناییم و نوا در ما ز توستمیروم بلکه مرا این سفر آرام کند
غم دل کندن من قلب تو را رام کند
خب برای شروع بپذیرید دیگه از اهنگ هام دارم مایه میزارم
تو قله ی خیالی و تسخیر تو محالما چو ناییم و نوا در ما ز توست
ما چو کوهیم و صدا در ما ز توست
لاله دیدم روی زیبا توام آمد بیادتو قله ی خیالی و تسخیر تو محال
بخت منی که خوابی و تعبیر تو محال
دلیل خلقت آدم! نخواهی رفت از یادملاله دیدم روی زیبا توام آمد بیاد
شعله دیدم سرکشی های توام آمد بیاد
وفا کنیم وملامت کشیم وخوش باشیمدلیل خلقت آدم! نخواهی رفت از یادم
خدا هم در دل من پر نخواهد کرد جای تو:)
نه خطی نه خالی نه خواب و خیالیوفا کنیم وملامت کشیم وخوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن
ما ز یاران چشم یاری داشتیمنه خطی نه خالی نه خواب و خیالی
من ای حس مبهم تورا دوست دارم
من با غزلی قانعم و با غزلی شادما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود انچه ما پنداشتیم
دام تزوير كه گسترديم بهر صيد خلقمن با غزلی قانعم و با غزلی شاد
تا باد ز دنیای شما قسمتم این باد
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کننددورم از تو و دنیای تو
دلشوره دارم من واسه فردای تو
دلا غافل ز سبحانی چه حاصلواعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند
چون به خلوت می روند آن کار دیگر میکنند
لرزید بس که دل به تن ناتوان مادلا غافل ز سبحانی چه حاصل
مطیع نفس شیطانی چه حاصل؟
آسمان گر چه که هر روز بسی مهمان داشتلرزید بس که دل به تن ناتوان ما
خالی ز مغز شد قلم استخوان ما
تفکر در آیینه دل کنیآسمان گر چه که هر روز بسی مهمان داشت
لیکن امروز یکی جلوه گه انسان داشت
یا رب این نودولتان را با خر خودشان نشانتفکر در آیینه دل کنی
صفایی به تدریج حاصل کنی