مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
جز دل که گیرد جان من، جز من که گیرم جان دل
گر دل بمیرد وای من، گر من بمیرم وای دل
اخیش بالاخره دو تا حرف جز ت د م اومد، ج و گ
لاجرم سر کشیدم جرعه ای می
تا بیابم ز گذشته ام رهایی
رهایی حاصل نشد بر من بماند
ز دستم رفت متاع شادمانی

شاعر: خودم
 
لاجرم سر کشیدم جرعه ای می
تا بیابم ز گذشته ام رهایی
رهایی حاصل نشد بر من بماند
ز دستم رفت متاع شادمانی

شاعر: خودم
یا رب تو چنان کن که پریشان نشوم
محتاج به بیگانه و خویشان نشوم

بی منت خلق خود مرا روزی ده
تا از در تو، بر در ایشان نشوم
 
یا رب تو چنان کن که پریشان نشوم
محتاج به بیگانه و خویشان نشوم

بی منت خلق خود مرا روزی ده
تا از در تو، بر در ایشان نشوم
من همین یک نفس از جُرعه جانم باقیست
آخرین جرعه این جامِ تهی را تو بنوش!!!
 
من همین یک نفس از جُرعه جانم باقیست
آخرین جرعه این جامِ تهی را تو بنوش!!!
شاه شمشادقدان خسرو شیرین دهنان
که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان
مست بگذشت و نظر بر من درویش انداخت
گفت ای چشم و چراغ همه شیرین سخنان
تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود
بنده من شو و برخور ز همه سیم تنان
 
شاه شمشادقدان خسرو شیرین دهنان
که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان
مست بگذشت و نظر بر من درویش انداخت
گفت ای چشم و چراغ همه شیرین سخنان
تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود
بنده من شو و برخور ز همه سیم تنان
نه طریق دوستان است و نه شرط مهربانی
که به دوستان یکدل سر و دست برفشانی
 
یار با ما بی وفایی میکند
بی گناه از ما جدایی میکند
دست عشق از دامن دل دور باد
می توان آیا به دل دستور داد؟
می توان آیا به دریا حکم کرد
که دلت را یادی از ساحل مباد؟

شاعر: قیصر امین پور
 
دست عشق از دامن دل دور باد
می توان آیا به دل دستور داد؟
می توان آیا به دریا حکم کرد
که دلت را یادی از ساحل مباد؟

شاعر: قیصر امین پور
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دائما یکسان نباشد حالا دوران غم مخور
 
یک بار به من قرعه ی عاشق شدن افتاد
یک باردگر باردگر باردگر نه! امیدوارم درست بیتو گفته باشم:)
هر چه آید به سرم باز بگویم گذرد
وای از این عمر که با میگذرد...می گذرد
 
:)):))
دوش در حلقه ما قصه ی گیسوی تو بود
تا دل شب سخن از سلسله ی موی تو بود
دود می خیزد ز خلوگاه من
کس خبر کی یابد از ویرانه ام
با درون سوخته ام دارم سخن
کی به پایان می رسد افسانه ام

شاعر: سهراب سپهری
 
دود می خیزد ز خلوگاه من
کس خبر کی یابد از ویرانه ام
با درون سوخته ام دارم سخن
کی به پایان می رسد افسانه ام

شاعر: سهراب سپهری
من با غرلی قانعم و با غرلی شاد
تا باد ز دنیای شما قسمتم این باد
ویرانه نشینم و نفروشم بیت غرلم را احتمالا اشتباه گفتم این بیتو:)
هرگز به دو صد خانه ی آباد
 
من با غرلی قانعم و با غرلی شاد
تا باد ز دنیای شما قسمتم این باد
ویرانه نشینم و نفروشم بیت غرلم را احتمالا اشتباه گفتم این بیتو:)
هرگز به دو صد خانه ی آباد
اون بیت میگه
ویرانه نشینم من و بیت غزلم را
هرگز نفروشم به دو صد خانه آباد

شاعرش: محمد علی بهمنی

رفع اسپم:
دیر گاهیست در این تنهایی
رنگ خاموشی در طرح لب است
بانگی از دور مرا می خواند
لیک پاهایم در قیر شب است
 
اون بیت میگه
ویرانه نشینم من و بیت غزلم را
هرگز نفروشم به دو صد خانه آباد

شاعرش: محمد علی بهمنی

رفع اسپم:
دیر گاهیست در این تنهایی
رنگ خاموشی در طرح لب است
بانگی از دور مرا می خواند
لیک پاهایم در قیر شب است
ممنون از اصلاحتون


تو قله خیالی و تسخیر تو محال
بخت منی که خوابی و تعبیر تو محال
ای همچو شعر حافظ و تفسیر مولوی
شرح تو غیرممکن و تفسیر تو محال
 
ممنون از اصلاحتون


تو قله خیالی و تسخیر تو محال
بخت منی که خوابی و تعبیر تو محال
ای همچو شعر حافظ و تفسیر مولوی
شرح تو غیرممکن و تفسیر تو محال
لاف عشق و گره از یار زهی لاف دروغ
عشقبازان ،چنین مستحق هجران اند

حافظ
 
لاف عشق و گره از یار زهی لاف دروغ
عشقبازان ،چنین مستحق هجران اند

حافظ
دنگ...،دنگ...
لحظه ها می گذرند
آنچه بگذشت نمی آید باز
قصه ای هست که هرگز دیگر
نتواند شد آغاز

سهراب سپهری - بخشهایی از شعر دنگ... - کتاب مرگ رنگ
 
Back
بالا