- ارسالها
- 262
- امتیاز
- 13,862
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان1
- شهر
- تهران
- سال فارغ التحصیلی
- 1403
- رشته دانشگاه
- بیوتکنولوژی
آن کشته که بردند به یغما کفنش رادر کوی نیک نامی، ما را گذر ندادند
گر تو نمیپسندی، تغییر کن قضا را
تیر از پی تیر آمد و پوشاند تنش را
آن کشته که بردند به یغما کفنش رادر کوی نیک نامی، ما را گذر ندادند
گر تو نمیپسندی، تغییر کن قضا را
ای عشق ای ترنم نامت ترانه هاآن کشته که بردند به یغما کفنش را
تیر از پی تیر آمد و پوشاند تنش را
آخرین منزل ما کوچه ی سرگردانی ستای عشق ای ترنم نامت ترانه ها
معشوق آشنای همه عاشقانه ها...
من همه اشتباه خود جلوه دهم که آدمیآخرین منزل ما کوچه ی سرگردانی ست
در به در در پی گم کردن مقصد رفتیم
تو در دل منی و دیگران نمی دانندمن همه اشتباه خود جلوه دهم که آدمی
از دم مهد تا لحد، در اشتباه کردن است
مکن ز غصه شکایت که در طریق طلبتو در دل منی و دیگران نمی دانند
تو آتشی و من آتشفشان خاموشم
در آن نفس كه بميرم در آرزوي تو باشممکن ز غصه شکایت که در طریق طلب
به راحتی نرسید آنکه زحمتی نکشید
من از معاد نترسم ولی نیاید کاشدر آن نفس كه بميرم در آرزوي تو باشم
بدان اميد دهم جان كه خاك كوي تو باشم
توبه کردم که دگر شعر نگویم ز فراقمن از معاد نترسم ولی نیاید کاش
که نیست حوصله شرح آنچه را که گذشت
تــا هــســتـم ای رفـیـق نـدانـی کـه کـیـسـتـمدر جهان تا میتوانی ساده و یکرنگ باش
قالی از صد رنگ بودن زیر پا افتاده است
میرسد روزی که شرط عاشقی دلدادگی است
ان زمان هر دل فقط یک بار عاشق میشود
در حسرت تو میرم و دانم تو بی وفادر نظربازی ما بیخبران حیرانند
من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند
جلوه گاه رخ او دیده من تنها نیست
ماه و خورشید همین آینه میگردانند
حافظ
نرنج از اینکه فلانی بد از تو میگویددر حسرت تو میرم و دانم تو بی وفا
روزی وفا کنی که نیاید به کار من
دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمیبینمنرنج از اینکه فلانی بد از تو میگوید
قفسنشین همه را راه راه میبیند
مهیا کن روزی مار و موردلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمیبینم
دلی بی غم کجا جویم که در عالم نمیبینم
روز و شب فکر من این است و همه شب سخنممهیا کن روزی مار و مور
اگر چند بی دست و پایند و زور
من و انکار شراب؟این چه حکایت باشدروز و شب فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود
به کجا میروم آخر ننمایی وطنم
یه یادگاری از کتاب راهنمای سمپاد
دعوی عقل و کفایت مکند انسانیمن و انکار شراب؟این چه حکایت باشد
غالبا این قدرم عقل و کفایت باشد
دعوی عقل و کفایت مکند انسانی
مگر آن دم که ز می تا به گلو نوشیده
نقش زیبای جوانی را شبی دیدم به خواب
از غم او دیگرم در چشم گریان خواب نیست