- ارسالها
- 492
- امتیاز
- 4,320
- نام مرکز سمپاد
- علامه حلی
- شهر
- رفسنجان
- سال فارغ التحصیلی
- 1404
گرچه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعیدوندرون کلبه می بارد
برف می بارد به روی خار و خاراسنگ
کوه ها خاموش
دره ها دلتنگ
هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور
گرچه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعیدوندرون کلبه می بارد
برف می بارد به روی خار و خاراسنگ
کوه ها خاموش
دره ها دلتنگ
رنج را صدتو و افزون میکنیدگرچه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید
هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیمرنج را صدتو و افزون میکنید
عقل را دارو به افیون میکنید
یــار ســود از شــرفــم ســر بــه ثـریـا و دریـغـادر دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی
مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدمیــار ســود از شــرفــم ســر بــه ثـریـا و دریـغـا
کـه بـه پـایـش سـر تـعـظیم به شکرانه نسودم
مــنـم کـه شـعـر و تـغـزل پـنـاهـگـاه مـن اسـتمرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پاينده شدم
تو را در دلبري دستي تمامستمــنـم کـه شـعـر و تـغـزل پـنـاهـگـاه مـن اسـت
چـنـانـکـه قـول و غـزل نـیـز در پـنـاه مـن اسـت
تن یکی داریم و در یک تن نمی باشد دو سرتا تو نگاه میکنی، کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است
روی بپوش ای قمر خانگیتن یکی داریم و در یک تن نمی باشد دو سر
دل یکی داریم و در یک دل نمی گنجد دو یار
یکباره بستن در انصاف خوب نیستروی بپوش ای قمر خانگی
تا نکشد عقل به دیوانگی
دل جای توشد وگر نه پر خون کنمشدر این دنیا کسی بی غم نباشد
اگر باشد بنی ادم نباشد
شاه شمشادقدان خسرو شیرین دهناندل جای توشد وگر نه پر خون کنمش
در دیده تویی وگر نه جیحون کنمش
امید وصال توست جان را ورنه
از تن به هزار حیله بیرون کنمش
نقد بازار جهان بنگر و آزار جهانشاه شمشادقدان خسرو شیرین دهنان
که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان
مست بگذشت و نظر بر من درویش انداخت
گفت ای چشم و چراغ همه شیرین سخنان
تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود؟
بنده من شو و برخور ز همه سیم تنان!
سر آن ندارد امشب که برآید آفتابینقد بازار جهان بنگر و آزار جهان
گر شما را نه بس این سود و زیان ما را بس
یک نعره مستانه ز جایی نشنیدیمسر آن ندارد امشب که برآید آفتابی
چه خیال ها گذر کرد و گذر نکرد خوابی
داروی مشتاق چیست؟ زهر ز دست نگاریک نعره مستانه ز جایی نشنیدیم
ویران شود این شهر که میخانه ندارد
از روزهای مردم و مردم شبت شدنتا گشودم نامه اش را سوختم در انتظار
کاش قاصد میگشود این نامه ی سربسته را
نظر در خود کنم باشد ک روزیاز روزهای مردم و مردم شبت شدن
در کوچه های خلوت لب بر لبت شدن
از یک مسیح گمشده روی صلیب من
از دست های کوچک تو، توی جیب من
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنندنظر در خود کنم باشد ک روزی
از این پرده شود پیدا رخ تو
تا کی نشسته ای و بد خلق می زنیدر این دنیا کسی محرم اسرار کسی نیست
ما تجربه کردیم کسی یار کسی نیست