مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی!
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش(:
"حافظ"
شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سر بالا چرا
 
رازی که دلم ز جان همی داشت نهفت
اشکم به زبانِ حال با خلق بگفت
تو را میخواهم ای دیرینه دل‌خواه
که با ناز گل رؤیا شکفتی
به هر زیبا که دل بستم، تو بودی
که خود را در رخ او می‌نهفتی ...

هوشنگ ابتهاج
 
یک نفر آمد صدایم کرد و رفت(:
در قفس بودم ، رهایم کرد و رفت!
"الناز اسفندفر"
تمام نفرت و نفرین این ایام غارت را
از آواز تو دریابند
تو غمگین تر سرود حسرت و چاووش این ایام
تو بارانی ترین ابری
که می گرید
به باغ مزدک و زرتشت

استاد شفیعی کدکنی
 
تا به فراق خو کنم صبر من و قرار کو؟
وعده ی وصل اگر دهد طاقت انتظار کو؟(:
"کلجاری"
وه که جدا نمی‌شود نقش تو از خیال من
تا چه شود به عاقبت در طلب تو حال من
 
وه که جدا نمی‌شود نقش تو از خیال من
تا چه شود به عاقبت در طلب تو حال من
نیم ساعت پیش

خدا را دیدم قوز کرده با پالتوی مشکی بلندش

سرفه‌کنان در حیاط از کنار دو سرو سیاه گذشت

و رو به ایوانی که من ایستاده بودم آمد،

آواز که خواند تازه فهمیدم،

پدرم را با او اشتباهی گرفته‌ام

حسین پناهی
 
نیم ساعت پیش

خدا را دیدم قوز کرده با پالتوی مشکی بلندش

سرفه‌کنان در حیاط از کنار دو سرو سیاه گذشت

و رو به ایوانی که من ایستاده بودم آمد،

آواز که خواند تازه فهمیدم،

پدرم را با او اشتباهی گرفته‌ام

حسین پناهی
ما هیچ و جهان هیچ و غم و شادی هیچ
خوش نیست برای هیچ ناخوش بودن
 
تاکی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه

خواهد به سر آید، شب هجران تو یانه؟
ای تیر غمت را دل عشاق نشانه

جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه
هر دم از عمر میرود نفسی
چون نگه میکنم نمانده بسی
 
هر دم از عمر میرود نفسی
چون نگه میکنم نمانده بسی
یا رب از ابر هدایت برسان بارانی
پیشتر زان که چو گردی ز میان برخیزم

بر سر تربت من با می و مطرب بنشین
تا به بویت ز لحد رقص کنان برخیزم

خیز و بالا بنما ای بت شیرین حرکات
کز سر جان و جهان دست فشان برخیزم

گر چه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم کش
تا سحرگه ز کنار تو جوان برخیزم

روز مرگم نفسی مهلت دیدار بده
تا چو حافظ ز سر جان و جهان برخیزم


حافظ
 
یا رب از ابر هدایت برسان بارانی
پیشتر زان که چو گردی ز میان برخیزم

بر سر تربت من با می و مطرب بنشین
تا به بویت ز لحد رقص کنان برخیزم

خیز و بالا بنما ای بت شیرین حرکات
کز سر جان و جهان دست فشان برخیزم

گر چه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم کش
تا سحرگه ز کنار تو جوان برخیزم

روز مرگم نفسی مهلت دیدار بده
تا چو حافظ ز سر جان و جهان برخیزم


حافظ
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از امواج نور
 
رو ندارم که بگویم صنم و عشقِ منی!
مذهبی بودنِ ما دردسری شد که نگو(:
و نترسیم از مرگ

مرگ پایان کبوتر نیست

مرگ وارونه یک زنجره نیست

مرگ در ذهن اقاقی جاری است

مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد

مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می‌گوید

مرگ با خوشه انگور می‌آید به دهان

مرگ در حنجره سرخ گلو می‌خواند

مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است

سهراب سپهری
 
رو ندارم که بگویم صنم و عشقِ منی!
مذهبی بودنِ ما دردسری شد که نگو(:
وه چه بی‌رنگ و بی‌نشان که منم
کی ببینم مرا چنان که منم
(البته بیشتر جاها "اه" نوشتن ولی یه جایی دیدم نوشته بودن وه و دیگه همینو گذاشتم:-")
 
وه چه بی‌رنگ و بی‌نشان که منم
کی ببینم مرا چنان که منم
(البته بیشتر جاها "اه" نوشتن ولی یه جایی دیدم نوشته بودن وه و دیگه همینو گذاشتم:-")
من نه این صورت و دستم، نه همین چشمم و گوشم
که من آن ماه بلندم، ز بدن جامه بپوشم
 
من نه این صورت و دستم، نه همین چشمم و گوشم
که من آن ماه بلندم، ز بدن جامه بپوشم
ما چیستیم؟!

جز ملکلول‌های فعال ذهن زمین

که خاطرات کهکشان‌ها را

مغشوش می‌کند!

حسین پناهی
 
ما چیستیم؟!

جز ملکلول‌های فعال ذهن زمین

که خاطرات کهکشان‌ها را

مغشوش می‌کند!

حسین پناهی
دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
 
دانی که چرا سر نهان با تو نگویم؟
طوطی صفتی طاقت اسرار نداری
یاد داری که چه شیرین گذرم کرد چو شیرین دهنان
آن شکر خنده که از صحبت او روح جوان بود مرا
 
Back
بالا