مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
ای محو عشق گشته، جانی و چیز دیگر
ای آنک آن تو داری، آنی و چیز دیگر
شمس
 
ای محو عشق گشته، جانی و چیز دیگر
ای آنک آن تو داری، آنی و چیز دیگر
شمس
رخ چه پوشی چون حدیث حسن تو پنهان نماند
گل به صد پرده درون از بوی خود مستور نیست
 
رخ چه پوشی چون حدیث حسن تو پنهان نماند
گل به صد پرده درون از بوی خود مستور نیست
تنها شدم، راکد شدم، بفسردم و جامد شدم
تا زیر دندان بلا چون برف و یخ می خواییم
شمس
 
تنها شدم، راکد شدم، بفسردم و جامد شدم
تا زیر دندان بلا چون برف و یخ می خواییم
شمس
من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمیدانم از این دیوانگی و عاقلی
 
من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمیدانم از این دیوانگی و عاقلی
یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا
یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا
 
ای رستخیز ناگهان وی رحمت بی منتها
ای آتشی افروخته در بیشه اندیشه ها
شمس
ای غنچه خندان چرا خون در دل ما میکنی
خاری به خود می بندی و ما را ز سر وا میکنی
 
یادم امد:
یار شو و یار بین دل شو و دلدار بین
در پی سرو روان چشمه و گلزار بین
شمس
 
یادم امد:
یار شو و یار بین دل شو و دلدار بین
در پی سرو روان چشمه و گلزار بین
شمس
نشسته ام به در نگاه می کنم
درچه آه می کشد
تو از کدام راه میرسی
خیال دیدنت چه دلپذیر بود
 
در کفن خویشتن رقص کنان مردگان
نفخه صورست یا عیسی ثانیست آن؟
شمس
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد
البته شاعر این شعرهایی که شما مینویسید شمس نیستا... شمس خودش شاعر نبوده. اینا شاعرشون مولاناست که اشعارش رو واسه شمس تبریزی میگفته و اسم دیوانش رو هم گذاشته دیوان شمس...
 
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد
البته شاعر این شعرهایی که شما مینویسید شمس نیستا... شمس خودش شاعر نبوده. اینا شاعرشون مولاناست که اشعارش رو واسه شمس تبریزی میگفته و اسم دیوانش رو هم گذاشته دیوان شمس...
دمی چو خوک و زمانی چو بوزنه کندت
باب سرخ سینه روی گردی آخر کار
شمس
می دونم اما چون مولوی دست پرورده شمس بود من همیشه مولوی رو به عنوان شمس دوم معرفی می کنم
 
دمی چو خوک و زمانی چو بوزنه کندت
باب سرخ سینه روی گردی آخر کار
شمس
می دونم اما چون مولوی دست پرورده شمس بود من همیشه مولوی رو به عنوان شمس دوم معرفی می کنم
روی بپوش ای قمر خانگی
تا نکشد عقل به دیوانگی
(آها بله)
 
یار

وصالی بده‌ام، جفت جمالی بده‌ام
فلسفه برخواند قضا، داد جدایی بفنم
مثل همیشه
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران وای به حال دگران
 
نباید که بد پیشه باشدت دوست
که هرکس چنانت شمارد که اوست
اسدی طوسی
پ.ن: از کتاب فارسی پیداش کردم:-"
 
نباید که بد پیشه باشدت دوست
که هرکس چنانت شمارد که اوست
اسدی طوسی
پ.ن: از کتاب فارسی پیداش کردم:-"
تا توانی رفع غم از چهره ی غمناک کن
در جهان گریاندن آسان است اشکی پاک کن
 
نگردد نقش جز بر کلک نقاش
بگرد نقطه گردد پای پرگار
شمس(مولانا جلال الدین محمد بلخی رومی(مولوی))
 
Back
بالا