مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
تو مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان را
تو مرا گنج روانی چه کنم سود و زيان را
ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاوز
کان سوخته را جان شد و آواز نیامد
 
تماشای شکاری را که از دست تو خواهد رفت
همیشه رود با خود میوه غلتان نخواهد داشت
تو دستگیر شو ای خضر پی خجسته که من
پیاده می روم و همرهان سواران اند
 
تو دستگیر شو ای خضر پی خجسته که من
پیاده می روم و همرهان سواران اند
دل چو خون گردید بی حاصل بود تدبیر ما
کاش پیش از خون شدن دل از تو بر میداشتم

صائب
 
دل چو خون گردید بی حاصل بود تدبیر ما
کاش پیش از خون شدن دل از تو بر میداشتم

صائب
می‌بینم آن شکفتنِ شادی را
پرواز بلندِ آدمیزادی را
آن جشنِ بزرگ روزِ آزادی را...:)
 
می‌بینم آن شکفتنِ شادی را
پرواز بلندِ آدمیزادی را
آن جشنِ بزرگ روزِ آزادی را...:)
آری، آن روز چو می رفت کسی
داشتم آمدنش را باور
من نمی دانستم
معنیِ «هرگز» را
تو چرا بازنگشتی دیگر؟
 
آری، آن روز چو می رفت کسی
داشتم آمدنش را باور
من نمی دانستم
معنیِ «هرگز» را
تو چرا بازنگشتی دیگر؟
روزی به دلبری نظری کرد چشم من
زان یک نظر مرا دو جهان از نظر فتاد

سعدی
 
روزی به دلبری نظری کرد چشم من
زان یک نظر مرا دو جهان از نظر فتاد

سعدی
دم از خیالش زدم
برفت از کنارم
هیهات که رفت و خیال خوشش جاماند در کنارم
 
دم از خیالش زدم
برفت از کنارم
هیهات که رفت و خیال خوشش جاماند در کنارم
من به خاک افتادم اما این جوانمردی نبود
می توانستی نتازی بر من اما تاختی

ای که گفتی عشق را از یاد بردن سخت نیست
عشق را شاید ولی هرگز مرا نشناختی

فاضل نظری
 
من به خاک افتادم اما این جوانمردی نبود
می توانستی نتازی بر من اما تاختی

ای که گفتی عشق را از یاد بردن سخت نیست
عشق را شاید ولی هرگز مرا نشناختی

فاضل نظری
یار اگر یاری کند
وقت گلایه کی شود ؟
رسم عالم بر همین منوال بود
جفای دلبر و خریدار بودن عشاق
حالیا ای دوست گر تو خواهی چون شوی
نمک بر زخم ما
بگذر و لطفی بکن بر حال بیچارهء ما
 
یار اگر یاری کند
وقت گلایه کی شود ؟
رسم عالم بر همین منوال بود
جفای دلبر و خریدار بودن عشاق
حالیا ای دوست گر تو خواهی چون شوی
نمک بر زخم ما
بگذر و لطفی بکن بر حال بیچارهء ما
ای موی پریشان تو دریای خروشان
بگذار مرا غرق کند این شب مواج

یک عمر دویدیم و به جایی نرسیدیم
یک آه کشیدیم و رسیدیم به معراج
 
ای موی پریشان تو دریای خروشان
بگذار مرا غرق کند این شب مواج

یک عمر دویدیم و به جایی نرسیدیم
یک آه کشیدیم و رسیدیم به معراج
جفای یار خراباتی ام کرده
عزیز دلکشم رهایم کرده

من کجا زمین و زمان کجا
مرا ز معراج زمینی ام کرده
 
جفای یار خراباتی ام کرده
عزیز دلکشم رهایم کرده

من کجا زمین و زمان کجا
مرا ز معراج زمینی ام کرده
هر که در این بزم مقرب تر است
جام بلا بیشترش میدهند
 
در دادن جام بلا، گویند خلق افسانه ها
اما هنوزم در عجب، از نقش بند این سرا
آنقدر حسرت دیدار تو دارم که نگو!
بسکه دلتنگ تو ام،از سر شب تا حالا
 
Back
بالا