- ارسالها
- 6
- امتیاز
- 1,325
- نام مرکز سمپاد
- شهید بهشتی
- شهر
- دامغان
- سال فارغ التحصیلی
- 1398
دلتنگم و کسی نیست، با من سخن نمایدمن به چشمم گفته بودم عشق من را لو نده
این روانی بی اجازه با تو صحبت میکند
با سنگ و چوب گفتن، بهتر ز مردم دون
دلتنگم و کسی نیست، با من سخن نمایدمن به چشمم گفته بودم عشق من را لو نده
این روانی بی اجازه با تو صحبت میکند
نامه هایم چشم هایت را اذیت میکنددلتنگم و کسی نیست، با من سخن نماید
با سنگ و چوب گفتن، بهتر ز مردم دون
تجلی گر رسد بر کوه هستینامه هایم چشم هایت را اذیت میکند
درد و دل کردن برای تو حضوری بهتر است
تار مویی ز سرش را به دو دنیا ندهمو در آغوش میگیرم گلوله های سر کش را
که جای بوسه های سُرخشان چیزی جز امضا نیست
که دست کم اگر عاشق شدیم و بی محلی شد
فقط دل خوش کنیم اکنون، خروش اینبار تنها نیست
در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدمتار مویی ز سرش را دو دنیا ندهم
که کجا ذره طلایی به دو صد کاه دهند
نظر بدوز از نگاه به جز یاردر خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم
با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن!
~مولانا.
روز صحرا و سماعست و لب جوی و تماشانظر بدوز از نگاه به جز یار
خلوت دل نیست خانه اغیار
یک روز به شیدایی در زلف تو آویزمروز صحرا و سماعست و لب جوی و تماشا
در همه شهر دلی نیست که دیگر بربایی
سعدی
ما ترک سر بگفتیم تا دردسر نباشدمن دل به ننگ دارم و از نام فارغم
ترکِ مراد کردم و از کام فارغم
خلق از برای دانه در دام اوفتاده، من
در دانه دل نبستم و از دام فارغم
اوحدی
دلا شب ها نمینالی به زاریدر ذهن ِمن تبلور ِ رویای تو هنوز
بر گونه ، ردّ ِ بوسهی کشدار میزند
این دل که زخم خوردهی عشق ِ تو بود و هست
بهر ِ چه باز دست به این کار میزند ؟
خروش
در این شب هاآنكه دايم هوس سوختن ما ميكرد
كاش مى آمد و از دور تماشا ميكرد
یار گرفته ام بسی چون تو ندیده ام کسیدر این شب ها
که گل از برگ و برگ از باد و باد از ابر می ترسد
در این شب ها
که هر آیینه با تصویر بیگانه ست
و پنهان می کند هر چشمه ای
سِـر و سرودش را
چنین بیدار و دریاوار
تویی تنها که می خوانی
تویی تنها که می خوانی
محمدرصا شفیعی کدکنی