مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
در میخانه ببستند، خدایا مپسند
که در خانه ی تزویر و ریا بگشایند ...
 
یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
 
مرا اگر تو نخواهی منت به جان خواهم

وگر درم نگشایی مقیم درگاهم

چو ماهیم که بیفکند موج بیرونش

به غیر آب نباشد پناه و دلخواهــم

مولانا
 
مشورت با عقل کردم گفت حافظ می بنوش
ساقیا می ده به قول مستشار مؤتمن
 
نی دولت دنیا به ستم می‌ارزد
نی لذت مستی‌اش الم می‌ارزد

نه هفت هزار ساله شادی جهان
این محنت هفت روزه غم می‌ارزد
 
دیدار یار غائب دانی چ ذوق دارد؟
ابری ک در بیابان بر تشنه ای ببارد
 
دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند

خواجه ان است که باشد غم خدمتکارش

حافظ
 
شکایت شب هجران نه آن حکایت حالی است که شمه ای ز بیانش به صد رساله برآید
 
دانی که چرا خدا به تو داده دو دست
من معتقدم که اندر آن خیری هست
یک دست به کار خویشتن پردازی
با دست دگر ز دیگران گیری دست
 
آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش
این چراغی است کزین خانه به آن خانه برند
 
دلبرا پیش وجودت همه خوبان عدمند

سروران بر در سودای تو خاک قدمند

شهری اندر هوست سوخته در آتش عشق

خلقی اندر طلبت غرقه دریای غمند...

سعدی
 
تیمار غریبان اثر ذکر جمیل است
جانا مگر این قاعده در شهر شما نیست ؟
 
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا
دلها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
 
تنم از آتش دل در غم جانانه بگداخت
جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت
 
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما
 
معرفت نیست در این قوم خدایا سببی
تا برم گوهر خود را به خریدار دگر
 
این راه را نهایت تنها کجا توان بست
کش صدهزار منزل بیشست در بدایت
 
دانم سرآرد غصه را رنگین برآرد قصه را
این آه خون افشان که من هر صبح و شامی میزنم
 
Back
بالا