وقتی شما برای ملاکتون دلیل ندارید، همه ی معرفت ها در یک حد مشکوک هستند.
خودتون هم که گفتید برای ملاکت قضاوت دلیل ندارید.
ملاگ از تعریف میاد. دلیل اوردن به معنای اثبات و...برای چنین ملاک هایی یک خواسته بی معناست. ملاک ها صرفا طبق چیزهایی مثل سازگاری درونی، جامع و مانع بودن و...مورد قضاوت قرار میگیرن، نه از اون نوع دلایلی که برای مثلا اثبات فلان چیز یا فلان تئوری و... استفاده میشه.
روش خودم میریم دکتر، نه روش شما. پس طبق روش خودم جواب میدم.
امّا طبق روش شما، فرقی بین دکتر و جادوگر نیست! کتاب چیستی علم نوشتهی آلن چالمرز رو بخون . دقیقا همینو میگه. میگه با این مبانی علم و جادو با هم فرقی ندارن!
اونی که باید کارش رو توجیه کنه شمایید.
شما هستید که ادعای علمی بودن دارید، امّا در نهایت همهی ملاکهاتون به حس ختم میشه!
شما فقط یک نقطهی شروع برای قضاوت بین معرفتها بیار که به واقعیت متصل باشه نه به حس!
فقط یکی!
اگر ملاک شما به واقعیت متصل باشه من دیگه دلیلی نمیخوام، چون چیزیه که هست و کاریش نمیشه کرد.
امّا اگر ملاک شما به واقعیت متصل نشه، باز هم میشه پرسید که چرا چنین چیزی ملاک قضاوت هستش؟!
اگر معتقدید علم و جادو فرقی ندارن، پس لطفا کامپیوتر رو کنار بذارید و از جادو برای ارتباط با مغز من و بحث استفاده کنید!
بستگی داره منظورتون از واقعیت چیه.اگه واقعیت رو پدیداری عینی و مقابل انسان در نظر بگیرید، که من از این استفاده میکنم.
ولی اگه واقعیت رو یک چیز ناب و کاملا مستقل از نقایص و محدودیت های معرفت و دستگاه ادراکی بشر در نظر میگیرید، باید بگم که هرگز نمیشه به چنین چیزی دسترسی پیدا کرد!
بدیهی ترین درک هستی شناسانه ما، یعنی واقعی بودن جهان روبرو، به راحتی میتونه با مغز در خمره، شیطان فریبکار و...نقض بشه و هیچ راهی نیست که بطور مطلق این فرض های شکاکانه رو رد کنید! حتی بدیهی ترین چیزهای ذهنی هم میتونن توهمی باشن که ایجاد شده. راهی "یقینی" برای رد این تئوری نیست و کانت هم ازش به عنوان "ننگ فلسفه" یاد میکنه. به همین ترین، خیلی ها معتقدن به جای چنین معیار سخت گیرانه ای برای صدق، باید همون پدیدار هارو در نظر گرفت. حالا چه واقعی باشن چه توهمی. بالاخره این دنیای روبرو، یک ساز و کارهایی داره که با رعایت اونها میشه کارهایی کرد(مثلا اگه خودتون رو از پنجره پرت کنید، پرواز نمیکنید). هدف باید پراگماتیستی تر و مشاهده همین پدیدارها قرار بگیره و نظریه پردازی دربارشون. چون ما در این جهان(که میتونید توهمی فرضش کنید) داریم زندگی میکنیم، نه یک واقعیت ناب و خارج از دسترس.
البته همونطور که گفتم، میشه واقعی بودن این دنیا رو به عنوان یک تئوری بهتر از شیطان فریبکار و...در نظر گرفت، ولی همچنان "یقین" در اینجا وجود نداره. کل کاری که ما میتونیم کنیم، نظریه پردازی بر اساس تجربیات و تبیین مناسب اونهاست، که اتفاقا به شناخت جهان عینی روبرو کمک میکنه و میشه قواعد رو آزمایش و اعمال کرد(با تکنولوژی). ولی همواره موضعی شکاکانه وجود داره و این احتمال مطرحه که این ادراکات، غلط یا توهم باشن! اما تا زمانی که دارن کار میکنن و وضوح عقلانی دارن، خب نگهشون میداریم.
آیا قراردادها با بدیهیات فرقی دارند؟ آیا هر منطقی نیازمند پیشفرض میباشد؟ آیا اینکه "۲=۲ است." همانقدر ارزش دارد که "پنیری که من میخورم از جنس ماه نیست."؟ آیا اینجا به جای ارزش باید میگفتم اعتبار؟ اگر بلی، اعتبار نزد چه کسی؟ ممنون میشوم دوستان فلسفه خوانده راهنمایی بکنند
قرارداد با بدیهی فرق داره. قرارداد کاملا انسانی و خوآگاهه. مثل قرارداد توی مدار درباره جهن حرکت الکترون ها.
اما یه مفهوم داریم اصل موضوعه. این هر دو رو در میگیره. اصل موضوعه گاهی بدیهیه، گاهی فقط برای ساده شدن و بیشتر یک قرارداده. مثلا "اصل کیهان شناختی"، یعنی این فرض که تراکم کهکشان ها در کیهان یکسانه، یک فرض بدیهی نیست. اما محاسبات رو ساده میکنه و تابحال هم نتیجه بدی نداده که بخواد عوض شه.
درباره مسئله اعتبار، این مفهوم یجورایی با توجیه پیوند داره. توجیه هم همیشه یکسان نیست. گاهی برای یک نظریه، شواهد و دلایل زیادی داریم که یعنی دارای توجیه خوبیه، اما در ادامه ممکنه نقض شه. مثلا آزمایش یونگ به خوبی گواهی بود بر موجی بودن نور و یک توجیه برای این نظریه بود. اما با آزمایشات جدیدتر میدونیم نور نه مطلقا موجه نه ذره، بلکه این دو توصیف مکمل همدیگن.
نمیشه گفت توجیه، اعتبار، ارزش و کلماتی از این دست، برای این دو یکیه. 2=2 در واقع یه همانگوئیه. این جمله اصلا حتی معرفت بخش هم نیست، حالا چه برسه توجیه براش معنی بده. اما پنیری که میخورم از جنس ماه نیست، همانگویی نیست بلکه دانش جدیدی رو انتقال میده. ما میتونیم بطور تجربی ببینیم ساختار پنیر و ماه یکیه یا نه.
منطق هم گزاره های پایه داره که میشه پیشفرض در نظرگرفتشون. چیزهایی مثل اصل عدم تناقض و...که به وسیله اونها، قضایای پیچیده تر رد یا اثبات میشن. وجود پیشفرض بخودی خود بد نیست، مسئله کارکرد اونهاست. که چقدر اون پیشفرضها قابل قبولن.
پایهها یا چیزهایی که علم منطق بر اساس آنها استوار است، مثلا انواع استدلال یا بیمغالطگی، (من از منطق فقط همین دوتا چیز رو میدونم) در دانش منطق بر اثر زمان میتوانند تغییر کنند؟
دانش منطق هم تحولاتی رو از سر گذرونده و تغییراتی داشته. مثلا اومدن منطق های چندارزشی به جای دو ارزشی. ولی باید توجه داشت همونطور که یک نظریه علمی جدید(مثل نسبیت) باید بتونه با توصیفات درست نظریه قبلی(مکانیک نیوتونی) سازگار باشه، توی منطق هم همینطوره. منطق های چندارزشی هم به همین شکل. ملا توی منطق دو ارزشی میگیم 0 و 1 اما توی فازی، حالات دیگه ای مثل 0.5 و 0.75 و...داریم. اما در هردو، توی یک حالت میشه موند. با این تفاوت که اولی بصورت سیاه و سفیده، دومی بصورت یه نقطه هرچه دقیق و دقیق تر از یه پیوستار.
استقرا چه نقشی در ساینس ایفا میکند؟
خب استقرا بخش مهمی از ساینس هست. اما این عقیده که علم صرفا از یکی از دو معیارهای استقرا(پوزیتیویست ها) و قیاس(ابطالگرایان) استفاده میکنه، مشکلاتی داره. حرف درست تر اینه که بیشترین کاربرد در علم رو نوعی از استدلال به نام "استنتاج بر اساس بهترین تبیین" داره که با استقرای عادی و قیاس، شکلش تفاوت هایی داره. به عنوان مثال:
قیاس: 1- همه موش ها پنیر دوس دارن 2- این یه موشه نتیجه: اینم پنیر دوست داره
اسقرا: 1- این موش پنیر دوس داره. 2- این یکی هم همینطور ......(تعداد دیگه ای آزمایش) .نتیجه: موش ها پنیر دوست دارن
استنتاج بهترین تبیین: 1- امروز پنیر توی گنجه غیبش زده بود. 2- دیشب صدای خشخش شنیدم. نتیجه: موش پنیر رو خورده.
توی سومی، درسته که نتیجه لزوما از مقدمات به دست نمیومد، اما با اینحال معقول بنظر میرسه. توجیهات دیگه، هرچند ممکنن، اما عقلانی بنظر نمیان. مثلا خدمتکارا چیزی بی ارزشی مثل پنیر رو نمیدزدن. خشخش هم که نمیکنن و مثلا آب گرم کن هم خراب نبوده که این صدا رو بده. اما موش هم چنیر دوست داره هم خشخش میکنه. این تئوری، ساده ترین و قابل قبول ترین راه برای توجیه این مشاهده ست. خصوصا اگه قبلنم توی ساختمون موش دیده شده باشه.
البته اینکه رابطه استنتاج بهترین تبیین با استقرا چیه(کدوم یکی از اون بنیادی تره) خودش یه بحثه، اما به هر حال این نوع استدلال، کاربرد خیلی زیادی توی علم داره و به کرات استفاده میشه. مثلا فرگشت بهترین توجیه برای شباهت های ژنتیکی و فیزیولوژیک جاندارانه، در حالی که برای نظریه خلقت دفعتی، انگار باید بپذیریم که خدا چندان خلاق نیست!
اگر انسان با دلالت عوامل ذهنی و اهداف آینده و خلاصه دلیل انتزاع کند و فکر کند و نه صرفا فضای متعین مولکولهای مغز، آیا حالات شک و یقین صرفا حالاتی روانشناختی هستند و همچنان چیز خاصی نیستند؟
اگر ما همه چیز را بخواهیم با یک غایت یا حالا یک چیزکارراهبنداز مثلا کمال یا خدا توضیح بدهیم آیا سادهاندیشی نکردهایم و از تعاریف فرار نکردهایم؟ مثلا باور به معاد اصولا مرگ را ناچیز میداند و به جای اینکه به اندیشه انسان دربارهی آن کمک کند انسان را از تفکر درمورد آن مبرا میسازد. آیا این درست است عالیجنابان؟
زیاد متوجه این دوتا نشدم. مخصوصا اولی.
آیا وقتی در دو پارادایم متفاوت قرار دادیم بحث صحیح میباشد آیا؟
در این حالت معمولا بحث میره حول پیشفرض های بنیادین هستی شناختی و معرفت شناختی. ولی خب واضحه که دردسرشم بیشتره!