s@rah
:-"
- ارسالها
- 529
- امتیاز
- 12,673
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان ۴
- شهر
- تهران
- سال فارغ التحصیلی
- 1405
دوشهجران
بر من چه ها گذشت ز هجران یار دوش
نه نه شبش چگونه توان گفت؟! سال بود
هاتفی از گوشه میخانه دوش
گفت ببخشند گنه، می بنوش
دوشهجران
بر من چه ها گذشت ز هجران یار دوش
نه نه شبش چگونه توان گفت؟! سال بود
میدوش
هاتفی از گوشه میخانه دوش
گفت ببخشند گنه، می بنوش
آبمی
بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت
میان آب رکناباد و گلگشت مصلا را
خاکآب
آب از تو توفان شد خاک از تو خاکستر
از موی تو آتش در جان باد افتاد
عالمخاک
گوهر پاک از کجا عالم خاک از کجا
برچه فرود آمديد بار کنيد اين چه جاست
خیلعالم
گرچه در خیل تو بسیار به از ما باشد
ما تورا در همه عالم نشناسیم نظیر
مشغولخیل
چون قدح از دست مستان می خوری مستانه خور
چون قدم در خیل مردان میزنی مردانه باش
گر شبی در خانه جانانه مهمانت کنند
گول نعمت را مخور مشغول صاحب خانه باش!
فروغی بسطالمی
سرامشغول
نشسته بودم و خاطر به خویشتن مشغول
در سرای به هم کرده از خروج و دخول
غصهبی کسی
شده باورم کـه شهر بیکسی
با یه دنیــا غصه و دلواپسی
میشه عاقبت نصیب هر کسی
كه نداره مثل مــن همنفسي
خبر-دل-خونغصه
به غم کسی اسیرم که ز من خبر ندارد
عجب از محبت من که در او اثر ندارد
غلط است اینکه گوید بدلی ره است دلرا
دل من ز غصه خون شد،دل او خبر ندارد
غیرخبر-دل-خون
یا دقیقتر: خبر ندارد-دل من-خون
ز من نگارم خبر ندارد
به حال زارم نظر ندارد
خبر ندارم من از دل خود
دل من از من خبر ندارد
کجا رود دل که دلبرش نیست
کجا پرد مرغ که پر ندارد
امان از این عشق فغان از این عشق
که غیر خون جگر ندارد
بستهغیر
تا چند بسته ماندن در دام خود فریبی
با غیر آشنایی، با آشنا غریبی؟
منبسته
عجب که راه نفس بسته اید بر من و باز
در انتظار نفس های دیگرید از من
هرگزاندوه
ای باد سبک سار! مرا بگذر و بگذار!
هشدار! که آرامش ما را نخراشی..
هرگز به تو دستم نرسد ماه بلندم
اندوه بزرگی است چه باشی... چه نباشی...
یارانشوم
شوم بختی بین خدایا این منم
کآرزوی مرگ یاران میکنم
آنکه از جان دوست تر میدارمش
با زبان تلخ می آزارمش
گرچه او خود زین ستم دلخون تر است...
رنج او از رنج من افزون تر است ...
ناگهانچشم خود بستم, که دیگر چشم مستش ننگرم
ناگهان دل داد زد دیوانه، من می بینمش!!
عشقبی وفایی
در آن شب ساقیا در دل نوای آشنایی بود
ندانستم که فرجامش به هجران و جدایی بود
تو گفتی با تو می مانم سرود عشق می خوانم
ولی آواز و شعر تو سرود بی وفایی بود
تو یار و یاورم بودی تو تنها باورم بودی
تو جام و ساغرم بودی ولی عشقت خدایی بود
من از هجر تو ای نازم چگونه با دلم سازم؟
پس از تو سوز و آوازم نوای بی نوایی بود
چه ایامی به بیماری چه شبهایی به بیداری
کبوترهای فکر من به عشق تو هوایی بود
عشقعشق
ناگاه عشق ، عشق نه ، چیزی عجیب تر
چیزی شبیه زلزله اما ، مهیب تر
چیزی غریب مثل نگاه کبوتران
یا مثل چشمهای تو حتی غریب تر
زنجیرعشق
ز جام عشق او مستم، دگر پندم مده ناصح
نصیحت گوش کردن را دل هشیار میباید
مرا امید بهبودی نماندست، ای خوش آن روزی
که میگفتم: علاج این دل بیمار میباید
بهائی بارها ورزید عشق، اما جنونش را
نمیبایست زنجیری، ولی این بار میباید
دیوانهدیوانه
از سینه ی تنگم دل دیوانه گریزد
دیوانه عجب نیست که از خانه گریزد