مشاعره واژه‌نما

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Hecate
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
قنوت

چه اشکالی دارد در هر قنوت
دمی بشنو از نی حکایت کنیم
قیصر امین پور
نی
بشنو این نی چون شکایت می‌کند
از جدایی‌ها حکایت می‌کند

کز نیستان تا مرا ببریده‌اند
در نفیرم مرد و زن نالیده‌اند
 
نی
بشنو این نی چون شکایت می‌کند
از جدایی‌ها حکایت می‌کند

کز نیستان تا مرا ببریده‌اند
در نفیرم مرد و زن نالیده‌اند
نیستان
یک شب آتش در نیستانی فتاد
سوخت چون اشکی که بر جانی فتاد
شعله تا سرگرم کار خویش شد
هر نیی شمع مزار خویش شد
 
نیستان
یک شب آتش در نیستانی فتاد
سوخت چون اشکی که بر جانی فتاد
شعله تا سرگرم کار خویش شد
هر نیی شمع مزار خویش شد
اشک

اشک یعنی وایسادن تو اوج خستگی
درد قلبه که نمیشه جاییم بگی
رنگ در پریده بس که منتظر شدم
تو بهم بدی نکردی بد شدم خودم
 
اشک

اشک یعنی وایسادن تو اوج خستگی
درد قلبه که نمیشه جاییم بگی
رنگ در پریده بس که منتظر شدم
تو بهم بدی نکردی بد شدم خودم
درد
بگفتم درد من درمان کن ای دوست
بگفتا درد تو درمان ندارد
 
درد
بگفتم درد من درمان کن ای دوست
بگفتا درد تو درمان ندارد
درد
ندارد درد من درمان دریغا
بماندم بی سر و سامان دریغا
درین حیرت فلک ها نیز دیر است
که می‌گردند سرگردان دریغا
 
درد
ندارد درد من درمان دریغا
بماندم بی سر و سامان دریغا
درین حیرت فلک ها نیز دیر است
که می‌گردند سرگردان دریغا
درد
درد های من جامه نیستند تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستنند تا ز رشته ی سخن در آورم
 
درد
درد های من جامه نیستند تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستنند تا ز رشته ی سخن در آورم
سخن

سخن این است که ما بی تو نخواهیم حیات
بشنو ای پیک خبرگیر و سخن باز رسان

حافظ
 
سخن

سخن این است که ما بی تو نخواهیم حیات
بشنو ای پیک خبرگیر و سخن باز رسان

حافظ
حیات
آب حیات عشق را در رگ ما روانه کن
آینه صبوح را ترجمه شبانه کن

ای پدر نشاط نو بر رگ جان ما برو
جام فلک نمای شو وز دو جهان کرانه کن
 
حیات
آب حیات عشق را در رگ ما روانه کن
آینه صبوح را ترجمه شبانه کن

ای پدر نشاط نو بر رگ جان ما برو
جام فلک نمای شو وز دو جهان کرانه کن
پدر

مادرم شاخه گلِ باغ بلور
پدرم فاصله عشق و غرور...
 
عشق
هر کجا عشق آید و ساکن شود
هرچه ناممکن بود ممکن شود
مولانا
ساکن
آخر از عشق تو ساکن به کلیسا میشوم
میکشم دست از مسلمانی مسیحا میشوم

آنقدر در کشتی عشقت نشینم روز و شب
یا به ساحل میرسم یا غرق دریا میشوم
 
ساکن
آخر از عشق تو ساکن به کلیسا میشوم
میکشم دست از مسلمانی مسیحا میشوم

آنقدر در کشتی عشقت نشینم روز و شب
یا به ساحل میرسم یا غرق دریا میشوم
عشق
مرد بی حاصل نیابد یار با تحصیل را
جان ابراهیم باید عشق اسماعیل را

گر هزاران جان لبش را هدیه آرم گویدم
نزد عیسا تحفه چون آری همی انجیل را
 
عشق
مرد بی حاصل نیابد یار با تحصیل را
جان ابراهیم باید عشق اسماعیل را

گر هزاران جان لبش را هدیه آرم گویدم
نزد عیسا تحفه چون آری همی انجیل را
عشق

مخواه که مصلحت اندیش و منطقی باشم
نمیشود به خدا پای عشق در کار است
 
عشق

مخواه که مصلحت اندیش و منطقی باشم
نمیشود به خدا پای عشق در کار است
عشق
عشق را بی معرفت معنا نکن
زر نداری مشت خودرا وا مکن
گرنداری قدرت ترکیب رنگ
بین گل ها زشت یا زیبا مکن
 
عشق
عشق را بی معرفت معنا نکن
زر نداری مشت خودرا وا مکن
گرنداری قدرت ترکیب رنگ
بین گل ها زشت یا زیبا مکن
زیبا
صورت زیبای ظاهر هیچ نیست
ای برادر سیرت زیبا بیار
 
عشق
عشق را بی معرفت معنا نکن
زر نداری مشت خودرا وا مکن
گرنداری قدرت ترکیب رنگ
بین گل ها زشت یا زیبا مکن
گل
در حلقه گل و ما خوش خواند دوش بلبل هات الصبوح هبوا یا ایها السکارا
 
گل
در حلقه گل و ما خوش خواند دوش بلبل هات الصبوح هبوا یا ایها السکارا
بلبل

ای گل تازه که بویی ز وفا نیست ترا
خبر از سرزنش خار جفا نیست ترا

رحم بر بلبل بی برگ و نوا نیست ترا
التفاتی به اسیران بلا نیست ترا
 
بلبل

ای گل تازه که بویی ز وفا نیست ترا
خبر از سرزنش خار جفا نیست ترا

رحم بر بلبل بی برگ و نوا نیست ترا
التفاتی به اسیران بلا نیست ترا
خار
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور
 
Back
بالا