مشاعره واژه‌نما

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Hecate
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
دل
دل که خونابه‌ی غم بود و جگرگوشه‌ی دهر
بر سر آتش جور تو کبابش کردم
جگرگوشه
ای صبا حال جگر گوشهٔ ما چیست بگو
در دل آن مه خورشید لقا چیست بگو

صبر چون در مرض خسته دلان نافع نیست
درد ما را به جز از صبر دوا چیست بگو
 
جگرگوشه
ای صبا حال جگر گوشهٔ ما چیست بگو
در دل آن مه خورشید لقا چیست بگو

صبر چون در مرض خسته دلان نافع نیست
درد ما را به جز از صبر دوا چیست بگو
درد
ای درد توام درمان، در بستر ناکامی
وی یاد توام مونس، در گوشه‌ی تنهایی
 
درد
ای درد توام درمان، در بستر ناکامی
وی یاد توام مونس، در گوشه‌ی تنهایی
تنهایی

سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی

دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی
 
تنهایی

سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی

دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی
جان

ای پادشه خوبان، داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد، وقت است که باز آیی
 
جان

ای پادشه خوبان، داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد، وقت است که باز آیی
وقت
نتوان دل شاد را به غم فرسودن
وقت خوش خود بسنگ محنت سودن

کس غیب چه داند که چه خواهد بودن
می باید و معشوق و به کام آسودن
 
وقت
نتوان دل شاد را به غم فرسودن
وقت خوش خود بسنگ محنت سودن

کس غیب چه داند که چه خواهد بودن
می باید و معشوق و به کام آسودن
غیب
ساقی بیا که هاتف غیبم به مژده گفت
با درد صبر کن که دوا می‌فرستمت
 
غیب
ساقی بیا که هاتف غیبم به مژده گفت
با درد صبر کن که دوا می‌فرستمت
مژده
چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب
سروش عالم غیبم چه مژده‌ها دادست

که ای بلندنظر شاهباز سدره نشین
نشیمن تو نه این کنج محنت آبادست
 
مژده
چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب
سروش عالم غیبم چه مژده‌ها دادست

که ای بلندنظر شاهباز سدره نشین
نشیمن تو نه این کنج محنت آبادست
سروش
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی / گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
_حافظ
 
پرده
تا پرده برافکنم از آن صورت زیبا
صاحب‌نظران را همه حیران تو کردم
حیران
همچوآیینه هزارت چشم حیران رو به‌رو
همچوکاکل یک‌جهان جمع‌پریشان درقفا

تیغ مژگانت به آب ناز دامن می‌کشد
چشم مخمورت به‌خون تاک می‌بندد حنا
 
حیران
همچوآیینه هزارت چشم حیران رو به‌رو
همچوکاکل یک‌جهان جمع‌پریشان درقفا

تیغ مژگانت به آب ناز دامن می‌کشد
چشم مخمورت به‌خون تاک می‌بندد حنا
قفا
رفتی و رفت جان و دلم در قفای تو
خالیست بر دو دیده‌ام ای دوست جای تو
 
قفا
رفتی و رفت جان و دلم در قفای تو
خالیست بر دو دیده‌ام ای دوست جای تو
خالی
خوشا آنانکه پا از سر ندونند
مثال شعله خشک و تر ندونند

کنشت و کعبه و بتخانه و دیر
سرائی خالی از دلبر ندونند
 
خالی
خوشا آنانکه پا از سر ندونند
مثال شعله خشک و تر ندونند

کنشت و کعبه و بتخانه و دیر
سرائی خالی از دلبر ندونند
کعبه

در میکده و دیر که جانانه تویی تو
مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو
 
کعبه

در میکده و دیر که جانانه تویی تو
مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو
بتخانه
رفتم به کلیسیای ترسا و یهود
دیدم همه با یاد تو در گفت و شنود

با یاد وصال تو به بتخانه شدم
تسبیح بتان زمزمه ذکر تو بود
 
بتخانه
رفتم به کلیسیای ترسا و یهود
دیدم همه با یاد تو در گفت و شنود

با یاد وصال تو به بتخانه شدم
تسبیح بتان زمزمه ذکر تو بود
بتان
یارم چو قدح به دست گیرد / بازار بتان شکست گیرد
_حافظ
 
بتان
یارم چو قدح به دست گیرد / بازار بتان شکست گیرد
_حافظ
گویند بهشت و حور و کوثر باشد
جوی می و شیر و شهد و شکر باشد

پر کن قدح باده و بر دستم نه
نقدی ز هزار نسیه خوش‌تر باشد
- خیام
 
گویند بهشت و حور و کوثر باشد
جوی می و شیر و شهد و شکر باشد

پر کن قدح باده و بر دستم نه
نقدی ز هزار نسیه خوش‌تر باشد
- خیام
قدح

چه شود گر من و تو چند قدح باده خوریم

باده از خون رزان است نه از خون شماست
 
Back
بالا