مشاعره واژه‌نما

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Hecate
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
نیست
یاری ام ده که مرا با دگران کاری نیست
که در این دور جهان جز تو مرا یاری نیست
هر کجا رفتم از این قوم کسی در نگشود
که به غیر از تو مرا مونس و غم خواری نیست
قوم
ای قوم به حج رفته کجایید کجایید
معشوق همینجاست بیایید بیایید
_ مولانا
 
معشوق

گل بخندید که از راست نرنجیم ولی

هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت

-حافظ
عاشق

به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
 
عاشق

به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
خرم
خرم آن روز کزین منزل ویران بروم
راحت جان طلبم و از پی جانان بروم
_ حافظ
 
خرم
خرم آن روز کزین منزل ویران بروم
راحت جان طلبم و از پی جانان بروم
_ حافظ
جانان


حدیث زلف جانان در میان است

سخن زان رو پریشان است ما را

چنان از درد خوبان زار گشتیم

که بیزاری ز درمان است ما را
 
الله
والله که شهر بی تو مرا حبس میشود
آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست
آوارگی

بگذار سکنا کنم به آرام سینه ات
آوارگی بس است
بگذار در نهر زلالی ات
شناور شوم مدام
حق من سراب نیست
 
آوارگی

بگذار سکنا کنم به آرام سینه ات
آوارگی بس است
بگذار در نهر زلالی ات
شناور شوم مدام
حق من سراب نیست
سراب
نگفتمت مرو آن جا که آشنات منم
در این سراب فنا چشمه حیات منم

وگر به خشم روی صد هزار سال ز من
به عاقبت به من آیی که منتهات منم
 
سراب
نگفتمت مرو آن جا که آشنات منم
در این سراب فنا چشمه حیات منم

وگر به خشم روی صد هزار سال ز من
به عاقبت به من آیی که منتهات منم
خشم
گر به خشم است و گر به عین رضا
نگهی باز کن که منتظریم
 
خشم
گر به خشم است و گر به عین رضا
نگهی باز کن که منتظریم
منتظر
دی شد و امروز نپاید همی
دی شد و تو منتظر بهمنی

گاه گریزانی از باد سرد
گاه بر امید گل و سوسنی
 
منتظر
دی شد و امروز نپاید همی
دی شد و تو منتظر بهمنی

گاه گریزانی از باد سرد
گاه بر امید گل و سوسنی

منتظر

گیرم اندوه تو خواب است و نگاه تو خیال
پس دلم منتظر کیست عزیز این همه سال؟
 
منتظر

گیرم اندوه تو خواب است و نگاه تو خیال
پس دلم منتظر کیست عزیز این همه سال؟
خیال
هنگام وداع تو ز بس گریه که کردم
دور از رخ تو چشم مرا نور نماندست

می‌رفت خیال تو ز چشم من و می‌گفت
هیهات از این گوشه که معمور نماندست
 
خیال
هنگام وداع تو ز بس گریه که کردم
دور از رخ تو چشم مرا نور نماندست

می‌رفت خیال تو ز چشم من و می‌گفت
هیهات از این گوشه که معمور نماندست
خیال

خیال دیدنت چه دلپذیر بود
جوانی ام در این امید پیر شد
نیامدی و دیر شد...
 
خیال

خیال دیدنت چه دلپذیر بود
جوانی ام در این امید پیر شد
نیامدی و دیر شد...
پیر

پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند
بلبل شوقم هوای نغمه خوانی می کند
همتم تا میرود ساز غزل گیرد به دست
طاقتم اظهار عجزو نا توانی می کند

شهریار
 
پیر

پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند
بلبل شوقم هوای نغمه خوانی می کند
همتم تا میرود ساز غزل گیرد به دست
طاقتم اظهار عجزو نا توانی می کند

شهریار
بلبل

بلبلی در سینه می نالد هنوزم کاین چمن
با خزان هم آشتی و گل فشانی می کند

ما به داغ عشقبازیها نشستیم و هنوز
چشم پروین همچنان چشمک پرانی می کند
 
بلبل

بلبلی در سینه می نالد هنوزم کاین چمن
با خزان هم آشتی و گل فشانی می کند

ما به داغ عشقبازیها نشستیم و هنوز
چشم پروین همچنان چشمک پرانی می کند
پروین
این که خاک سیهش بالین است
اختر چرخ ادب پروین است
 
لحظه ها

لحظه ها میگذرد
و نمی آید باز
قصه ای هست که دیگر هرگز
نتواند شد آغاز
آغاز

من به جاده ای لطیف وباران خورده می اندیشم
به سبزه زاری که درکنار آن روییده
به نغمه های گوشنوازی که درمسیرش می شنوم
به خورشیدی که در انتهای جاده غروب خواهد کرد
به تاریکی آرامش و دامن ستاره
به یک آغاز دیگر یک روز دوباره
به مهری که پرورشگاه بشر است
زمینی که خاکش پراز رویش وزندگیست
من به خدا می اندیشم

باران سپهری
 
آغاز

من به جاده ای لطیف وباران خورده می اندیشم
به سبزه زاری که درکنار آن روییده
به نغمه های گوشنوازی که درمسیرش می شنوم
به خورشیدی که در انتهای جاده غروب خواهد کرد
به تاریکی آرامش و دامن ستاره
به یک آغاز دیگر یک روز دوباره
به مهری که پرورشگاه بشر است
زمینی که خاکش پراز رویش وزندگیست
من به خدا می اندیشم
بشر
نیکی و بدی که در نهاد بشر است
شادی و غمی که در قضا و قدر است

با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل
چرخ از تو هزار بار بیچاره‌تر است
 
Back
بالا