مشاعره واژه‌نما

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Hecate
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
تلخ
کی شود کز خانه ام نامحرمان بیرون روند
تلخی دیدارشان صد زهر را فائق شده
تلخ
تلخ است که لبریز حقایق شده است
زرد است که با درد موافق شده است
عاشـق نشـدی وگرنه می فـهمیدی
پاییز بهاری‌ست که عاشق شده است
 
در روز ازل ساقی هستی که دهد جام
دردی به جز درد در این باده مکردست
 
درد

اگر باشد برای درد درمان
دوای درد تو درد است و درد است
درمان

خوشا دردی که درمانش تو باشی
خوشا راهی که پایانش تو باشی

خوشا چشمی که رخسار تو بیند
خوشا ملکی که سلطانش تو باشی

خوشا آن دل که دلدارش تو گردی
خوشا جانی که جانانش تو باشی
 
درمان

خوشا دردی که درمانش تو باشی
خوشا راهی که پایانش تو باشی

خوشا چشمی که رخسار تو بیند
خوشا ملکی که سلطانش تو باشی

خوشا آن دل که دلدارش تو گردی
خوشا جانی که جانانش تو باشی
درد

ندارد درد من درمان دریغا
بماندم بی سر و سامان دریغا

درین حیرت فلک ها نیز دیر است
که می‌گردند سرگردان دریغا
 
با درد منالید که درمان خود درد است
با آه بسازید هر اندازه که سرد است
 
با درد منالید که درمان خود درد است
با آه بسازید هر اندازه که سرد است
سرد


آنکه از باده جان گوش و سرش گرم نشد
سرد و افسرده میان صف مستان چه کند
 
سرد


آنک از باده جان گوش و سرش گرم نشد
سرد و افسرده میان صف مستان چه کند
صف
شاه شمشادقدان خسرو شیرین دهنان
که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان
مست بگذشت و نظر بر من درویش انداخت
گفت ای چشم و چراغ همه شیرین سخنان
تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود؟
بنده من شو و برخور ز همه سیم تنان
 
بارالها این چه مژگان سیه بود و چه زلف آتشین
صد سپه را طاقت آویختن با عشق نیست
 
بارالها این چه مژگان سیه بود و چه زلف آتشین
صد سپه را طاقت آویختن با عشق نیست
عشق

صد قطره ز ابر اگر به دریا بارد
بی‌جنبش عشق در مکنون نشود
 
دریا
سیل و طوفان همه بسیار ولیکن این بار
ما به امید سحر باز به دریا زده‌ایم
طوفان

آنقدر طوفانیم که باد را هم میکنم
ازسر مستی به یادت یاد را هم میکنم

دوش شیرین را به خواب خویش شیرین کرده ام
بخت اگریارم شود فرهاد را هم میکنم
 
طوفان

آنقدر طوفانیم که باد را هم میکنم
ازسر مستی به یادت یاد را هم میکنم

دوش شیرین را به خواب خویش شیرین کرده ام
بخت اگریارم شود فرهاد را هم میکنم
دوش
بی روی دوست، دوش شب ما سحر نداشت
سوز و گداز شمع و من و دل اثر نداشت
 
دوش
بی روی دوست، دوش شب ما سحر نداشت
سوز و گداز شمع و من و دل اثر نداشت
شب

ﺩﺭ ﺧﺎﻃﺮﺕ ﻣﺎﻧﺪﻩ آﻥ ﺷﺐ که ﺗﻮ ﺭﺍ ﮐﺮﺩﻡ
ﺩﺭ ﮔﻮﺷﻪ ﯼ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺧ‌ﻮﺷﺖ ﺑﯿﺪﺍﺭ؟
 
شب

ﺩﺭ ﺧﺎﻃﺮﺕ ﻣﺎﻧﺪﻩ آﻥ ﺷﺐ که ﺗﻮ ﺭﺍ ﮐﺮﺩﻡ
ﺩﺭ ﮔﻮﺷﻪ ﯼ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺧ‌ﻮﺷﺖ ﺑﯿﺪﺍﺭ؟
خانه
صوفی از صومعه گو خیمه بزن بر گلزار
که نه وقت است که در خانه بخفتی بیکار
 
خانه
صوفی از صومعه گو خیمه بزن بر گلزار
که نه وقت است که در خانه بخفتی بیکار
بیکار

هی مگویید ای جوانان جعلّق: کار نیست
کار هست اما برای مردم بیکار نیست!

آن مدیر چند شغله زحمتش را می کشد
پس مشو پاپیچ کار و فکر کن انگار نیست
 
بیکار

هی مگویید ای جوانان جعلّق: کار نیست
کار هست اما برای مردم بیکار نیست!

آن مدیر چند شغله زحمتش را می کشد
پس مشو پاپیچ کار و فکر کن انگار نیست
کار

کار ما شاید این است
که در افسون گل سرخ شناور باشیم
پشت دانایی اردو بزنیم
دست در جذبه یک برگ بشوییم و سر خوان برویم
صبح ها وقتی خورشید در می آید متولد بشویم
 
کار

کار ما شاید این است
که در افسون گل سرخ شناور باشیم
پشت دانایی اردو بزنیم
دست در جذبه یک برگ بشوییم و سر خوان برویم
صبح ها وقتی خورشید در می آید متولد بشویم
گل

در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمی شوی که ببینی چه می کشم

با عقل آب عشق به یک جو نمی رود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم
 
گل

در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمی شوی که ببینی چه می کشم

با عقل آب عشق به یک جو نمی رود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم
عاشق - عقل
من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمیدانم از این دیوانگی و عاقلی
 
عقل می‌خواست کز آن شعله چراغ افروزد
دست غیب آمد و بر سینهء نامحرم زد


حافظ
 
Back
بالا