- ارسالها
- 810
- امتیاز
- 11,351
- نام مرکز سمپاد
- چهارراه لشگر
- شهر
- تهران
- سال فارغ التحصیلی
- 97
ای بغضِ فروخورده مرا مرد نگه دار
تا دستِ خداحافظیاش را بفشارم
فاضل
تا دستِ خداحافظیاش را بفشارم
فاضل
مردای بغضِ فروخورده مرا مرد نگه دار
تا دستِ خداحافظیاش را بفشارم
فاضل
مرداز نبودت گرچه رنجورم ولی آتش نمیگیرم
چون تو را با مرد دیگر دیده ام بسیار میسوزم
خروش
باران بشو! ببار به کاغذ... سخن بگوچترها را باید بست ، زیرِ باران باید رفت...
زیر باران باید چیز نوشت ، حرف زد ، نیلوفر کاشت.
سهراب
ای باد اگر مجال سخن گفتنت بودباران بشو! ببار به کاغذ... سخن بگو
وقتی که در میان خودم میفشارمت!
با گیسوانت باد بازی کرد و رقصیدای باد اگر مجال سخن گفتنت بود
در گوش آن ملول بگوی این قدر سخن
آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیختبا گیسوانت باد بازی کرد و رقصید
و زد رقم آینده ی درهم تری را
زاهد خلوت نشین دوش به میخانه شدبرو ای زاهد و بر دُردکِشان خُرده مگیر
که ندادند جز این تُحفه به ما روزِ اَلَست
ما و زاهد شهریم هر دو داغدار امازاهد خلوت نشین دوش به میخانه شد
از سر پیمان گذشت بر سر پیمانه شد
هوایِ کویِ تو از سر نمیرود آریحال دلم ز خال تو هست در آتشش وطن
جسمم از آن دو چشم تو خسته شدهست و ناتوان
عقاب عاشق خانه! بدون پر برگشتهوایِ کویِ تو از سر نمیرود آری
غریب را دلِ سرگشته با وطن باشد
چو عاشق میشدم گفتم که بردم گوهر مقصودعقاب عاشق خانه! بدون پر برگشت
غریب رفت، غریبانه تر پدر برگشت
پدر شکستن ابری میان هق هق بودچو عاشق میشدم گفتم که بردم گوهر مقصود
ندانستم که این دریا چه موج خونفشان دارد