- توقیف شده
- #961
مثبت
مستِ بودن
فکنم ار همه افکار و خیالم به کنارامروز و فردا
حافظا تکیه بر ایام چو سهو است و خطا
من چرا ععشرت امروز به فردا فکنم؟
جای این فکر و خیالم چه گذارم بسزا
فکنم ار همه افکار و خیالم به کنارامروز و فردا
حافظا تکیه بر ایام چو سهو است و خطا
من چرا ععشرت امروز به فردا فکنم؟
فکرفکنم ار همه افکار و خیالم به کنار
جای این فکر و خیالم چه گذارم بسزا
گفتم که روی ماهت از من چرا نهان استخطا
گفتم که خطا کردی و تدبیر نه این بود
گفتا چه توان کرد که تقدیر چنین بود
میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیستگفتم که روی ماهت از من چرا نهان است
گفتا تو خود حجابی ور نه رخم عیان است!
جمله معشوق است و عاشق پردهایمیان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشقجمله معشوق است و عاشق پردهای
زنده معشوق است و عاشق مُردهای
سلسلهی موی دوست حلقهی دام بَلاستهر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق
بر او نمرده به فتوای من نماز کنید!
اگر که بیهده زیباست شبسلسله
دوش در حلقه ما قصهی گیسوی تو بود
تا دل شب سخن از سلسلهی موی تو بود
زندگی زیباست کو چشمی که زیبایی ببیند؟اگر که بیهده زیباست شب
برای چه زیباست شب
برای که زیباست شب؟!
زیبا هوای حوصله ابریستزندگی زیباست کو چشمی که زیبایی ببیند؟
کو دلآگاهی که در هستی دلارایی ببیند؟
آفتاب از کوه سر بر میزندزیبا هوای حوصله ابریست
چشمی از عشق ببخشایم
تا رود افتاب بشوید دلتنگی مرا!
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسونچون تیر زند چشمت سیاره هدف گردد
چون تیغ کشد مهرت گردون سپر اندازد...
با خیال یار در یک پیرهن خوابیدهامده روزه مهر گردون افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران، فرصت شمار یارا!
جنگ از طرف دوست دل آزار نباشدبا خیال یار در یک پیرهن خوابیدهام
برندارد سر ز بالین هرکه بیدارم کند!
لب تو میوۀ ممنوعه ولی لب هایمجنگ از طرف دوست دل آزار نباشد
یاری که تحمل نکند یار نباشد
از چرخ به هر گونه همی دار امیدعمر
طی نگشته روزگار کودکی، پیری رسید
از کتاب عمر ما، فصل شباب افتاده است
سیاهاز چرخ به هر گونه همی دار امید
وز گردش روزگار میلرز چو بید
گفتی که پس از سیاه رنگی نبود
پس موی سیاه من چرا گشت سفید
دودسیاه
در کنار من، از چه کردی جای
که ز دودت شود سیاه کنار
هر کجا آتش است، سوختن است
این نصیحت، بگوش جان بسپار
دهر ازین راهها زند بیحد
چرخ ازین کارها کند بسیار
نقش کار تو، چون نهان ماند
تا بود روزگار آینهدار