مشاعره واژه‌نما

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Hecate
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
امروز و فردا

حافظا تکیه بر ایام چو سهو است و خطا
من چرا ععشرت امروز به فردا فکنم؟
فکنم ار همه افکار و خیالم به کنار
جای این فکر و خیالم چه گذارم بسزا
 
فکنم ار همه افکار و خیالم به کنار
جای این فکر و خیالم چه گذارم بسزا
فکر

ای آنکه کنی کون و مکان را محدث
پاکی و منزهی ز نسیان و حدث

جز فکر تو در سرم همه عین خطاست
جز ذکر تو بر زبان ضلالست و عبث

مولانا
 
خطا

گفتم که خطا کردی و تدبیر نه این بود
گفتا چه توان کرد که تقدیر چنین بود
گفتم که روی ماهت از من چرا نهان است
گفتا تو خود حجابی ور نه رخم عیان است!
 
گفتم که روی ماهت از من چرا نهان است
گفتا تو خود حجابی ور نه رخم عیان است!
میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
 
هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق
بر او نمرده به فتوای من نماز کنید!
سلسله‌ی موی دوست حلقه‌ی دام بَلاست
هرکه در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست
 
زندگی زیباست کو چشمی که زیبایی ببیند؟
کو دل‌آگاهی که در هستی دلارایی ببیند؟
زیبا هوای حوصله ابریست
چشمی از عشق ببخشایم
تا رود افتاب بشوید دلتنگی مرا!
 
زیبا هوای حوصله ابریست
چشمی از عشق ببخشایم
تا رود افتاب بشوید دلتنگی مرا!
آفتاب از کوه سر بر می‌زند
ماهروی انگشت بر در می‌زند
آن کمان‌ابرو که تیر غمزه‌اش
هر زمانی صید دیگر می‌زند
 
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران، فرصت شمار یارا!
با خیال یار در یک پیرهن خوابیده‌ام
برندارد سر ز بالین هرکه بیدارم کند!
 
در آن آن که آن نقطه ی آن را تو بدانی عیبش
نقطه چین دفتر عمر شود نقطه به نقطه پر رنگ
 
عمر
طی نگشته روزگار کودکی، پیری رسید
از کتاب عمر ما، فصل شباب افتاده است
از چرخ به هر گونه همی‌ دار امید
وز گردش روزگار می‌لرز چو بید
گفتی که پس از سیاه رنگی نبود
پس موی سیاه من چرا گشت سفید
 
از چرخ به هر گونه همی‌ دار امید
وز گردش روزگار می‌لرز چو بید
گفتی که پس از سیاه رنگی نبود
پس موی سیاه من چرا گشت سفید
سیاه
در کنار من، از چه کردی جای
که ز دودت شود سیاه کنار

هر کجا آتش است، سوختن است
این نصیحت، بگوش جان بسپار

دهر ازین راهها زند بیحد
چرخ ازین کارها کند بسیار

نقش کار تو، چون نهان ماند
تا بود روزگار آینه‌دار
 
سیاه
در کنار من، از چه کردی جای
که ز دودت شود سیاه کنار

هر کجا آتش است، سوختن است
این نصیحت، بگوش جان بسپار

دهر ازین راهها زند بیحد
چرخ ازین کارها کند بسیار

نقش کار تو، چون نهان ماند
تا بود روزگار آینه‌دار
دود

دود اگر بالا نشیند کسر شان شعله نیست
جای چشم ابرو نگیرد گرچه او بالاتر است
 
Back
بالا