مشاعره واژه‌نما

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Hecate
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
یک نعره مستانه ز جایی نشنیدیم
ویران شود این شهر که میخانه ندارد
زان می عشق کز او پخته شود هر خامی
گرچه ماه رمضان است بیاور جامی
روزها رفت و دست من مسکین نگرفت
زلف شمشاد قدی ساعد سیم اندامی
 
زان می عشق کز او پخته شود هر خامی
گرچه ماه رمضان است بیاور جامی
روزها رفت و دست من مسکین نگرفت
زلف شمشاد قدی ساعد سیم اندامی
تا کِی از سیم و زَرَت کیسه تهی خواهد بود
بنده‌ی من شو و برخور ز همه سیم‌تنان

کمتر از ذره نه‌ای پست مشو مهر بِوَرز
تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ‌زنان
 
تا کِی از سیم و زَرَت کیسه تهی خواهد بود
بنده‌ی من شو و برخور ز همه سیم‌تنان

کمتر از ذره نه‌ای پست مشو مهر بِوَرز
تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ‌زنان
چونان که ستودند هر آنچیزِ نباید
بخشیدن بیجا نگویند به مهرگان
 
برو ای گدای مسکین در خانه ی علی زن
که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را
گرم به دست نشاند نگین پادشهی
دگر چه باک که قومی کنند انکارم
وگر تمام خلائق مرید من بشوند
چه سود ار نبود تاج و تخت و دربارم
 
گرم به دست نشاند نگین پادشهی
دگر چه باک که قومی کنند انکارم
وگر تمام خلائق مرید من بشوند
چه سود ار نبود تاج و تخت و دربارم
تاج عشق آری به خاکستر نشینان می دهند
هر گدای عشق را حافظ نخواند شهریار
 
تاج عشق آری به خاکستر نشینان می دهند
هر گدای عشق را حافظ نخواند شهریار
لطفِ بی‌پایانِ او چندان که عاشق می‌کُشد
زمره‌ای دیگر به عشق از خاک سر بر می‌کنند
 
لطفِ بی‌پایانِ او چندان که عاشق می‌کُشد
زمره‌ای دیگر به عشق از خاک سر بر می‌کنند
گر نور عشق به دل و جان ات اوفتد
بالله کز آفتاب فلک خوبتر شوی
 
ترک آرزو کردم رنج هستی آسان شد
سوخت پـَرفشانیها کاین قفس گلستان شد
همه هست آرزويم كه ببينم از تو رويي
چه زيان تو را كه من هم برسم به آرزويي؟!
 
ترک آرزو کردم رنج هستی آسان شد
سوخت پـَرفشانیها کاین قفس گلستان شد
خوب کردی که رخ از آینه پنهان کردی
هر پریشان نظری لایق دیدار تو نیست

*کلمه اش میتونه فعل باشه؟*
 
مجنون و پریشان توام دستم گیر
سرگشته و حیران توام دستم گیر
هر بی سر و پا چو دستگیری دارد
من بی سر و سامان توام دستم گیر
من که حیران ز ملاقات تو ام
چون خیالی ز خیالات تو ام
به مراعات کنی دلجویی
آه که بی‌دل ز مراعات تو ام
 
من که حیران ز ملاقات تو ام
چون خیالی ز خیالات تو ام
به مراعات کنی دلجویی
آه که بی‌دل ز مراعات تو ام
گفته آمد که به دلجویی ما می‌آیی
دل ندارم که به دلجوی نیازی باشد
 
Back
بالا