- ارسالها
- 561
- امتیاز
- 15,883
- نام مرکز سمپاد
- شهید بهشتی 1
- شهر
- ساری
- سال فارغ التحصیلی
- 1400
دگرش چو بازبینی، غم دل مگوی «سعدی»!دل حافظ که به دیدار تو خوگر شده بود
نازپرورد وصال است مجو آزارش
که شب وصال کوتاه و سخن دراز باشد!
دگرش چو بازبینی، غم دل مگوی «سعدی»!دل حافظ که به دیدار تو خوگر شده بود
نازپرورد وصال است مجو آزارش
دل سنگت ای دوست به آب چشم سعدیدگرش چو بازبینی، غم دل مگوی «سعدی»!
که شب وصال کوتاه و سخن دراز باشد!
شستوشویی کن و آن گه به خرابات خرامدل سنگت ای دوست به آب چشم سعدی
عجبست اگر نگردد که بگردد آسیابی
در خرابات مغان نور خدا میبینمشستوشویی کن و آن گه به خرابات خرام
تا نگردد ز تو این دیر خراب، آلوده!
~حافظ.
ای روح سحر ، قبله ی من ، صبح امیدمدر خرابات مغان نور خدا میبینم
وین عجب بین که چه نوری ز کجا میبینم
غلام دولت آنم که پایبند یکیست!غلام ساقی خویشم که بامداد پگاه
مرا ز مشرق خم آفتاب برکشدا
شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است.غلام دولت آنم که پایبند یکیست!
به جانبی متعلق شد، از هزار برست!
~سعدی.
لیله القدر وصال تو چه فرخنده شبی بودشب قدری که گویند اهل خلوت امشب است.
یا رب این تأثیر دولت در کدامین کوکب است.
لیله القدر وصال تو چه فرخنده شبی بود
تا چه دیدی که چنین مستی و پر شور و شراری!
~دکتر سروش.
من از آن درج گذشتم که مرا تو چاره سازیخب این یکی از تاپیک هایی بود که توش چیزی نگفته بودم
پس بسم الله
مناگر نظر حرام است بسی گناه دارم
چه کنم نمیتوانم که نظر نگاه دارم
شده دردی به دلت ریشه کند آب شویاقا منم بازی
برکن ز بن این بنا که باید
از ریشه بنای ظلم برکند
شب به شب قوچی از این دهکده کم خواهد شدشده دردی به دلت ریشه کند آب شوی
همه شب با غم دلتنگی خود خواب شوی؟
بگذرد این روزگار تلختر از زهر"گرگ"
ای تو رمه سپرده به چوپان گرگ طبع
این گرگی شبان شما نیز بگذرد
بی رنج عشق،گنج تو ای چرخ روزگاربگذرد این روزگار تلختر از زهر
بار دگر روزگار چون شکر آید.
چرخ بر هم زنم از غیر مردم گرددبی رنج عشق،گنج تو ای چرخ روزگار
چندان بها نداشت که طاقت بیارمت
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیمچرخ بر هم زنم از غیر مردم گردد
من نه آنم که زبونی چشم از چرخ فلک.
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارندبیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم