مشاعره واژه‌نما

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Hecate
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
جای آن دارد که چندی هم ره صحرا بگیرم

سنـــــــگ خارا را گواه این دل شیدا بگیرم
 
  • دابل‌لایک
امتیازات: ROSEE
شراب تلخ بیاور که وقت شیدایی‌ست
که آنچه در سر من نیست بیم رسوایی‌ست
 
به خدا عشق، به رسوا شدنش می ارزد

و به مجنون و به لیلا شدنش می ارزد
 
مجنون چو حدیث عشق بشنید
اول بگریست پس بخندید

از جای چو مار حلقه برجست
در حلقهٔ زلف کعبه زد دست

می‌گفت گرفته حلقه در بر
که‌امروز منم چو حلقه بر در

در حلقهٔ عشق جان فروشم
بی‌حلقهٔ او مباد گوشم
 
مجنون چو حدیث عشق بشنید
اول بگریست پس بخندید

از جای چو مار حلقه برجست
در حلقهٔ زلف کعبه زد دست

می‌گفت گرفته حلقه در بر
که‌امروز منم چو حلقه بر در

در حلقهٔ عشق جان فروشم
بی‌حلقهٔ او مباد گوشم
این چه خط است و این چه رخسارست
این چه آیینه، این چه زنگارست

این چه خال، این چه گوشه ابرو
این چه مار، این چه مهره مارست
 
  • دابل‌لایک
امتیازات: ROSEE
بازآ و در آیینۀ جان جلوه‌گری کن

ما را ز غم هستی بیهوده، بری کن
 
  • دابل‌لایک
امتیازات: ROSEE
هستی ام رفت و دلم سوخت و خون شد جگرم
با خبر باش که بعد از تو چه آمد به سرم
 
  • لایک
امتیازات: ROSEE
گوشه‌ی چشم بگردان و مقدر گردان
ما که هستیم در این دایره‌ی سرگردان

فاضل
 
  • دابل‌لایک
امتیازات: ROSEE
پایِ طلب و شوقِ رسیدن همه حرف است
بد خاطره‌ای نیست اگر لَنگ بمیریم

محمد عبدی
 
پایِ طلب و شوقِ رسیدن همه حرف است
بد خاطره‌ای نیست اگر لَنگ بمیریم

محمد عبدی
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هرکسی ان درود عاقبت کار که کشت
 
  • لایک
امتیازات: ROSEE
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
صبرم‌ شده از هر مژه چون سیل روانه
 
  • لایک
امتیازات: ROSEE
مرا به هیچ بدادی و
من <هنوز> بر آنم
که از وجود تو
مویی به عالمی نفروشم..
 
تا تو نگاه میکنی کار من اه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است
من به <چشم های> بی قرار تو قول می‌دهم
ریشه های ما به آب؛
شاخه های ما به آفتاب می‌رسد
ما دوباره سبز می‌شویم...
 
من به <چشم های> بی قرار تو قول می‌دهم
ریشه های ما به آب؛
شاخه های ما به آفتاب می‌رسد
ما دوباره سبز می‌شویم...
من و انکار شراب این چه حکایت باشد؟
غالبا اینقدرم عقل و کفایت باشد
 
پاره‌ای از عقل هستم، پاره‌ای از عشق؛ حیرانم
از درون در آتشِ سوزانِ این پیکار میسوزم

محمدمهدی شیخی
 
پاره‌ای از عقل هستم، پاره‌ای از عشق؛ حیرانم
از درون در آتشِ سوزانِ این پیکار میسوزم

محمدمهدی شیخی
زاهد ار راه به رندی نبرد معذورست
عشق راهیست که موقوف هدایت باشد
 
Back
بالا