مشاعره واژه‌نما

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Hecate
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
گوش کن با لب خاموش سخن می‌گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
صدبار سخن تا که سخن را ز خرابی نبسازم
دریغا گر‌‌‌ سخندانم نداند جز خرابی
 
صدبار سخن تا که سخن را ز خرابی نبسازم
دریغا گر‌‌‌ سخندانم نداند جز خرابی
منزل مردم بيگانه چو شد خانه چشم
آنقدر گريه نمودم كه خراب اش كردم
شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع
اتشی در دل اش افكندم و آب اش كردم
 
منزل مردم بيگانه چو شد خانه چشم
آنقدر گريه نمودم كه خراب اش كردم
شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع
اتشی در دل اش افكندم و آب اش كردم
عشق را روز قیامت آتش و دودی بود
نور آن آتش تو باشی دود آن آتش منم
 
آتش است این بانگ نای و نیست باد
هرکه این آتش ندارد نیست‌باد!
این بانگ‌ها از پیش و پس بانگ رحیل است و جرس
هر لحظه‌ای نفس و نفس سر می‌کشد در لامکان
 
این بانگ‌ها از پیش و پس بانگ رحیل است و جرس
هر لحظه‌ای نفس و نفس سر می‌کشد در لامکان
ان دم که با تو باشم یک سال هست روزی
وان دم که بی تو باشم یک لحظه هست سالی
 
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
شب كه دربستمو مست از می ناب اش کردم
ماه اگر حلقه به در كوفت جواب اش كردم
 
یک شب آتش در نیستانی فتاد
سوخت چون اشکی که بر جانی فتاد
من این زندگانی بدین میشناسم
که از دوزخش نامِ بهتر نباشد
بسوز و بسوزان چو آتش که اینجا
کسی را سرانجامِ بهتر نباشد
 
من این زندگانی بدین میشناسم
که از دوزخش نامِ بهتر نباشد
بسوز و بسوزان چو آتش که اینجا
کسی را سرانجامِ بهتر نباشد
سوز و گداز عشق را عاشق بداند همی
در گود نیفتاده سخن بسیار است
 
سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد؟
ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود
ز عقل اندیشه‌ها زاید که مردم را بفرساید
گرت آسودگی باید، برو عاشق شو ای عاقل!
~سعدی.
 
ز عقل اندیشه‌ها زاید که مردم را بفرساید
گرت آسودگی باید، برو عاشق شو ای عاقل!
~سعدی.
آنچه را عقل به یک عمر به دست آورده است
دل به یک لحظه ی کوتاه به هم می ریزد.
 
Back
بالا