- ارسالها
- 152
- امتیاز
- 1,600
- نام مرکز سمپاد
- Farz ll
- شهر
- Kerman
- سال فارغ التحصیلی
- 1402
- دانشگاه
- Teh
- رشته دانشگاه
- Nursing
حافظا گر ندهد داد دلت اصف عهدبرکت گر همان عالم فانی باشد
چه حاصل که دل بی روزی باشد؟
رستانه
کام دشوار به دست آوری از خودکامی
حافظا گر ندهد داد دلت اصف عهدبرکت گر همان عالم فانی باشد
چه حاصل که دل بی روزی باشد؟
رستانه
ندانستم که مه رویان به عهد خود نمی پایندحافظا گر ندهد داد دلت اصف عهد
کام دشوار به دست آوری از خودکامی
پشیمان ز گفتار دیدم بسیندانستم که مه رویان به عهد خود نمی پایند
از آن عهد و از آن پیمان پشیمانی پشیمانی.
دیدمپشیمان ز گفتار دیدم بسی
پشیمان نگشت از خموشی کسی
دیدم
...چون ترا دیدم محالم حال شد
جان من مستغرق اجلال شد
چون ترا دیدم خود ای روح البلاد
مهر این خورشید از چشمم فتاد...
مولانا
شخصی همه شب بر بالین بیمار گریستمن عاشق روزت شده ام
فکرم همین بود وبس
خورشید
وکار
و یار هم نفس
گر شب همی آمد پدید
رو سر بنه بر بالین عیش
عیشی کجا؟
یاری کجا ؟
عالم همه افسانه است
خورشید و ماه طالع است
رستانه
همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهیشخصی همه شب بر بالین بیمار گریست
چون روز آمد او بمرد و بیمار بزیست
نخستین بار گفتش کز کجایی؟همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
به پیام آشنایی بنوازد آشنا را
هر چند گهی ز عشق بیگانه شومنخستین بار گفتش کز کجایی؟
بگفت از دارِ مُلکِ آشنایی
بیگانه شد بغیر تو هر آشنای رازهر چند گهی ز عشق بیگانه شوم
با عافیت آشنا و همخانه شوم
گر سالک راه حقی دیوانه شو دیوانه شوبیگانه شد بغیر تو هر آشنای راز
هر چند آشنا همه بیگانه ی تو بود
بیا کز عشق تو دیوانه گشتمگر سالک راه حقی دیوانه شو دیوانه شو
یکباره از این من و ما بیگانه شو بیگانه شو
در راه عشق ما به امیدی قدم زدیمبیا کز عشق تو دیوانه گشتم
وگر شهری بدم ویرانه گشتم
از دورها چه زیباست امواج آبی عشقدر راه عشق ما به امیدی قدم زدیم
آن روزها گره ها دوست می گشود
همایی چونتو عالیقدر و حرص استخوان تاکی؟از دورها چه زیباست امواج آبی عشق
اما دریغ و افسوس چون میرسی سرابه
هر یار اهل نیرنگ هر دوست اهل حیلههمایی چونتو عالیقدر و حرص استخوان تاکی؟
دریغ از سایهی همت که بر نااهل افکندی
خنجر بدل میزنم ای یارهر یار اهل نیرنگ هر دوست اهل حیله
با پشت خورده خنجر موندم تو این قبیله
ای افسانه خسانند انانخنجر بدل میزنم ای یار
همی
یابم شاید از این بخت
دوایی
ماه و گردون همه فسانه است
مهر تو بر غیر همه افسانه است و بس
من به خال لبت ای دوست گرفتار شدمای افسانه خسانند انان
که فرو بستند ره را به گلزار
خس به صد سال طوفان ننالد
گل ز یک تندباد است بیمار
بیمار ، یعنی من که گذشته کارم از کارمن به خال لبت ای دوست گرفتار شدم
چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم