میخوام جای الیو باشم تو call me by your name کنار آدمایی که زندگیشون آرومه...
عاشق یکی شم که نباید و شکست بخورم و شاید بعدش دیگه اونقدرام برام مهم نباشه...
تو خیابونای آروم ایتالیا با آهنگای کلاسیک و سیگار و آبیموه زرد آلو!
جای خودمِ بهار و تابستان بعد کلاس ششمم...
هنوز وارد راهنمایی نشده ، هنوز وارد فضای سمپاد نشده هنوز هفته ای چندبارو نقاشی میکشه هنوز با شادی میخنده و هنوز مهربونه و اخلاقش بین همه ی دوست و فامیلاش مورد ستایش قرار میگیره...نه منه الان که نقاشی رو میبینه انگار یه شکافی روی قلبش ایجاد میشه نه منِ الان که اینقدر نمیخنده که خنده بهش نمیاد نه منِ الان که اخلاق جالبی نداره و بین جمع های فامیلی اینقدر ساکته که صدای همه درمیاد که کو اون دختر پرجنب و جوش و خندون نه این دختر که دیگه خود چند سال پیششو نمیشناسه...نه شاید خود چند سال پیشش این دختر رو نمیشناسه:)
امروز دلم میخواست یه پسر باشم توی ونکوور که هیچکسی کاری به استایلش و رفتارش و اخلاق و علایقش نداره و هر جور دوست داره بی تو جه به اینکه چی میشه و بی توجه به حرف بقیه زندگیشو میکنه:)
پ.ن(از جمله ارزو هایی که به گور میبرم)