• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

امروز دوست داشتم چه کسی باشم؟

hypnos

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
764
امتیاز
12,270
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1404
مدال المپیاد
انتظار...
جای اون طلا دو که الان دانشگاه تهران هم داره حقوق میخونه هم اقتصاد🫠
سلام خوشبخت
سلام ایده آل
 
  • شروع کننده موضوع
  • #265

venusi

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
493
امتیاز
47,669
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
-
سال فارغ التحصیلی
93
رشته دانشگاه
ادبیات نمایشی
امروز و اکثر روزایی که زیاد توی کوچه و خیابون هستم دلم میخواد شهردار تهران باشم.
نه بخاطر سطل زباله ها و کودک کار و تمیزی و کثیفی...
میخوام شهردار تهران باشم و به ازای هر پنجره ای که آهن جوش داده نشده و پر از گلدون نباشه صاحب ملک جریمه شه
چون کاریه بسیار آسون و کم هزینه و کاریه که توی زیبا شدن شهر موثره .
میخوام شهردار تهران باشم تا همرو مجبور کنم کلی گیاه هر جا که میتونن نگه داری کنن .
توی باغچه توی بالکن جلوی در خونه شون و به بهترین باغبون هر فصل جایزه میدادم.
دلم میخواست شهردار تهران باشم برای مدتی طولانی ، بلکه بتونم یکمی از شهر رو از این حال و هوای تخمی دربیارم.
 

iShirley

کاربر فوق‌فعال
کنکوری 1403
ارسال‌ها
84
امتیاز
1,340
نام مرکز سمپاد
فرزانگان سه
شهر
ماتمکده
سال فارغ التحصیلی
1403
دلم میخواست یه کسی باشم که بره تو خیابونا و به کودکای کار کمک کنه
براشون غذا بخره، دستشونو بگیره و بهشون بگه درست میشه و تنها نیستن
هر روز بهشون سر بزنه و سرشونو نوازش کنه
 
  • شروع کننده موضوع
  • #268

venusi

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
493
امتیاز
47,669
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
-
سال فارغ التحصیلی
93
رشته دانشگاه
ادبیات نمایشی
امروز
دلم میخواست خودم باشم توی دنیایی که هر روزش 48 ساعته تا بتونم روزهایی که به فاک دادم رو جبران کنم
بیشتر کار کنم و بتونم کارمو ارتقا بدم
بتونم بیشتر درس بخونم و مجبور نباشم از خوابم بزنم
 

_Vina_

ابر های همه عالم شب و روز در دلم می‌گریند.
ارسال‌ها
627
امتیاز
8,435
نام مرکز سمپاد
مانا خوشبخت
شهر
یه جایی تو تهران
سال فارغ التحصیلی
1405
یه پرستو.
خودم تو روز اردوی پارک بانوان.
 

TiaTi

کوچولو..
ارسال‌ها
613
امتیاز
9,544
نام مرکز سمپاد
فرزانگان ۱
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1406
طهورای چند ماه دیگه، که موفق شده معاون فرهنگی رو راضی کنه و سردبیر ماهنامه مدرسه است.
طهورایی که ماهنامه ای که خودشو واسش کشته رو بالاخره تو دستش گرفته و از خوشحالی دلش میخواد خودشو بکشه.
 

god of teasing

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
577
امتیاز
3,714
نام مرکز سمپاد
تیمارستان فارابی
شهر
کلمه
سال فارغ التحصیلی
1404
امروز یه درخواست خیلی متفاوت داشتم
که یا به همون ادم قبلی تبدیل شم
یا یادم بره چقدر فقط چند ماه پیش کار احمقانه میکردم که اینطوری تک تک خاطره های جذابم پر از حس حماقت نشه.
 

ترنـــــم

کاربر فعال
ارسال‌ها
35
امتیاز
279
نام مرکز سمپاد
فرزانگان1
شهر
یزد
سال فارغ التحصیلی
1402
فاطمه(دخترخالم)که فکر میکنه عالم و آدم به شوهرش حسودیشون میشه و خودش خوشبخت ترین دختر دنیاس
نه سرکار میره نه درس میخونه
یه گوشه لش میکنه و توهم داره همه میخوان خرابش کنن
 
  • شروع کننده موضوع
  • #275

venusi

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
493
امتیاز
47,669
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
-
سال فارغ التحصیلی
93
رشته دانشگاه
ادبیات نمایشی
واقعیت اینه که اومدم اینجا رو شکل دادم که گاهی بیام تمرین توصیف کردن کنم ،
یا بهتر بگم باهم تمرین کنیم.
که اگر میخوایم جای حسن اقا باشیم بتونیم با جزییات راجبش بگیم و حتی ریز بشیم تو جزییات خواسته مون.
شاید با نوشتنش یا سپس خوندن این جزییات به این نتیجه برسیم که نه آنچنان هم نمیخواهیم جای حسن آقا باشیم
یا حتی ببینیم عه میخوام جدا اینچنین باشم و انگیزه ای بشه که مسیرمون رو با مسیری که حسن آقا (به عنوان مثال) در زندگی طی کرده یکی کنیم.
پس بیاید توصیف کنید ، چون خیلی باحاله: ))

انی وی

هرجور بنویسید باحاله
 

ترنـــــم

کاربر فعال
ارسال‌ها
35
امتیاز
279
نام مرکز سمپاد
فرزانگان1
شهر
یزد
سال فارغ التحصیلی
1402
دختر گیتا خانم
هم خوشگله هم خوشتیپه هم پولداره هم جذابه و کاریزما داره هم درسخونه
خلاصه آنچه خوبان همه دارند او یک جا دارد
 

اِئل آی

کاربر نیمه‌فعال
ارسال‌ها
15
امتیاز
491
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1404
مربی بدنسازی که صبح زود میره تمرین
 
  • شروع کننده موضوع
  • #278

venusi

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
493
امتیاز
47,669
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
-
سال فارغ التحصیلی
93
رشته دانشگاه
ادبیات نمایشی
امشب دوست داشتم می تونستم توی زمان سفر کنم
یک بار برای چند دقیقه
بر می گشتم به سال 96 ، شب چهلم آقاجونم احتمالا
وقتی من بودم و یگانه بود و شهرزاد
بجای غصه خوردن با جان و دل پاستای یگانه رو میخوردم
بجای غصه خوردن با جان و دل شهرزاد رو بغل می کردم
بجای غصه خوردن برای هر چیزی و هر کسی که توی این روزها و توی آینده م بی اهمیت ترین مسال ممکن هستن نفس می کشیدم
می خندیدم
مست می شدم
می رقصیدم
اصلا گریه میکردم اما برای آقاجونم نه برای هیچ چیز دیگه ای
عکس می گرفتم از خودمون
ازشون می خواستم بریم بیرون
بریم هوا بخوریم
چون دیگه قرار نیست روزی بیاد که شهرزاد باشه دم دمه های اسفند باشه و شاهرود باشه و بی مسئولیتی باشه.....
 
بالا