امروز و اکثر روزایی که زیاد توی کوچه و خیابون هستم دلم میخواد شهردار تهران باشم.
نه بخاطر سطل زباله ها و کودک کار و تمیزی و کثیفی...
میخوام شهردار تهران باشم و به ازای هر پنجره ای که آهن جوش داده نشده و پر از گلدون نباشه صاحب ملک جریمه شه
چون کاریه بسیار آسون و کم هزینه و کاریه که توی زیبا شدن شهر موثره .
میخوام شهردار تهران باشم تا همرو مجبور کنم کلی گیاه هر جا که میتونن نگه داری کنن .
توی باغچه توی بالکن جلوی در خونه شون و به بهترین باغبون هر فصل جایزه میدادم.
دلم میخواست شهردار تهران باشم برای مدتی طولانی ، بلکه بتونم یکمی از شهر رو از این حال و هوای تخمی دربیارم.
دلم میخواست یه کسی باشم که بره تو خیابونا و به کودکای کار کمک کنه
براشون غذا بخره، دستشونو بگیره و بهشون بگه درست میشه و تنها نیستن
هر روز بهشون سر بزنه و سرشونو نوازش کنه
امروز
دلم میخواست خودم باشم توی دنیایی که هر روزش 48 ساعته تا بتونم روزهایی که به فاک دادم رو جبران کنم
بیشتر کار کنم و بتونم کارمو ارتقا بدم
بتونم بیشتر درس بخونم و مجبور نباشم از خوابم بزنم
طهورای چند ماه دیگه، که موفق شده معاون فرهنگی رو راضی کنه و سردبیر ماهنامه مدرسه است.
طهورایی که ماهنامه ای که خودشو واسش کشته رو بالاخره تو دستش گرفته و از خوشحالی دلش میخواد خودشو بکشه.
امروز یه درخواست خیلی متفاوت داشتم
که یا به همون ادم قبلی تبدیل شم
یا یادم بره چقدر فقط چند ماه پیش کار احمقانه میکردم که اینطوری تک تک خاطره های جذابم پر از حس حماقت نشه.
فاطمه(دخترخالم)که فکر میکنه عالم و آدم به شوهرش حسودیشون میشه و خودش خوشبخت ترین دختر دنیاس
نه سرکار میره نه درس میخونه
یه گوشه لش میکنه و توهم داره همه میخوان خرابش کنن
واقعیت اینه که اومدم اینجا رو شکل دادم که گاهی بیام تمرین توصیف کردن کنم ،
یا بهتر بگم باهم تمرین کنیم.
که اگر میخوایم جای حسن اقا باشیم بتونیم با جزییات راجبش بگیم و حتی ریز بشیم تو جزییات خواسته مون.
شاید با نوشتنش یا سپس خوندن این جزییات به این نتیجه برسیم که نه آنچنان هم نمیخواهیم جای حسن آقا باشیم
یا حتی ببینیم عه میخوام جدا اینچنین باشم و انگیزه ای بشه که مسیرمون رو با مسیری که حسن آقا (به عنوان مثال) در زندگی طی کرده یکی کنیم.
پس بیاید توصیف کنید ، چون خیلی باحاله: ))
امشب دوست داشتم می تونستم توی زمان سفر کنم
یک بار برای چند دقیقه
بر می گشتم به سال 96 ، شب چهلم آقاجونم احتمالا
وقتی من بودم و یگانه بود و شهرزاد
بجای غصه خوردن با جان و دل پاستای یگانه رو میخوردم
بجای غصه خوردن با جان و دل شهرزاد رو بغل می کردم
بجای غصه خوردن برای هر چیزی و هر کسی که توی این روزها و توی آینده م بی اهمیت ترین مسال ممکن هستن نفس می کشیدم
می خندیدم
مست می شدم
می رقصیدم
اصلا گریه میکردم اما برای آقاجونم نه برای هیچ چیز دیگه ای
عکس می گرفتم از خودمون
ازشون می خواستم بریم بیرون
بریم هوا بخوریم
چون دیگه قرار نیست روزی بیاد که شهرزاد باشه دم دمه های اسفند باشه و شاهرود باشه و بی مسئولیتی باشه.....
من همیشه آدمایی رو انتخاب کردم که سرشون به تنشون بی ارزه و ارزششو داشته باشن
ولی این بار واقعا میخام یه آدم فری و راحت و خوش گذرون و با چند تا داف تو لس آنجلس باشم
چون خیلی به تفریح نیاز دارم
دوست داشتم دانشجوی دکترا یا فوق بودم تو اروپا و آمریکا و روی ایده خودم کار می کردم،بعد از ظهرا هم توی بار میخوندم به عنوان کار پاره وقت،خسته و کوفته میرسیدم خونه و میخوابیدم.