امروز دوست داشتم چه کسی باشم؟

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع venusi
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
نمیدونم شاید بخوام جای یک عدد آدم بیشعور باشم که کتابا رو از من گرفته بعد از دوماه و خورده ای برام اورده با ورقه های دراومده (قبول دارم کتاب قدیمی بوده ولی برگه ها پس و پیش یا مچاله شده نبودن) و میگه تاحالا بازش هم نکرده چون به دردش نخوردن
میخوام ببینم بیشعور بودن چقدر میتونه راحت باشه
 
امروز دلم میخواست جای ستایش یکی از هم تیمی های قدیمی ام باشم.
توی یکی از بهترین تیم های کشور بازی کنم ، برای تیم ملی زیر18 سال و تیم ملی استریت انتخاب شده باشم ، بازیکن خفنی باشم و بتونم 3گام 360 برم.
با روزی 2 ساعت درس خوندن بهترین دانش آموز مدرسه باشم و همه بهم افتخار کنن و ندونم استرس چیه و ادم خوش رو و خوش برخورد و دوست داشتنی ای باشم.
 
یک دختر دبیرستانی که در مدارس دولتی تحصیل میکند و دغدغه کنکور ندارد
چند ماهی است که دوست پسرپیدا کرده و شبها تا صبح با او چت میکند
خیال میکند عشق واقعی را تجربه کرده
و آینده اش را با دوست پسرش خیالبافی میکند
 
امروز دوست داشتم یک multilingual باشم. چندین زبان رو یاد بگیرم و آموزش بدم. فعالیت دومم هم رقصیدن باشه.
 
امروز دوست داشتم دختری باشم که هیچ دغدغه ای (درس و ...)نداشته باشه با دوستاش خوش گذرونی کنه و خانواده گیر نده
 
یه پزشک خفن.
 
امروز دلم میخواست یه کارآگاه باشم.
یه کارآگاه دایره جنایی.
یه دوستی داشتم که دستیارم می بود.
یه روز یه پرونده میاوردن از جلوم رد میکردن و میبردن و من تعجب میکردم که عه چرا ندادنش بمن و با داد و بیداد میرفتم شکایت که بگم چرا بردی دادی به رقیب بی عرضه ام؟بعد میفهمیدم پرونده یه قاتل سریالیه که نمیتونن دستگیرش کنن ولی میدونن کیه و وقتی اسمش رو می دیدم میفهمیدم هم اسم منه : ) بعد دنیا دور سرم میچرخید که عه این همون باباییه که چندین و چند ساله همه بهم میگن رفته و گم شده و مرده و نیست.
امروز باید یه کارآگاه دایره جنایی بودم که آقا بود و میرفتم دنبال پدر قاتلم و بعد میموندم توی دوراهی کمک به پدرم یا دستگیری پدرم و وقتی لب مرز سقوط اخلاقی و کاری سعی میکردم بهش کمک کنم پدرم دوست دستیارم رو میکشت...
 
وای تاپیک مورد علاقمههه
امروز دلم میخواست اون آقای میانساله باشم که وقتی با داشتم میرفتم خونه تو پاک داشت ورزش می‌کرد و دستاشو باز کرده بود و با خوشحالی هوا رو وارد ریه‌ش میکرد. واقعا پر از زندگی و شادی بود. رنگ سویشرتش هم آبی بود و کنار آستینش ایموجی لبخند داشت :') گوگولییییییی ❤️
 
همون کسی که دارم برای تبدیل شدن بهش تلاش میکنم!
یه دانشجویی که سرش بشدت شلوغه و همون رشته و همون دانشگاهی که میخواد رو آورده و الان خیلی وقته خانوادشو ندیده و دلتنگشونه و کل روزش باب میلش میگذره
راحت دنبال علاقه هاش میره و روی بُعدهای مختلف زندگیش داره کار میکنه
استرس های بیخود نداره
روابطش سالم و بی حاشیست و از خودش راضیه!
پ.ن : البته که هیچوقت تو زندگی همه چیزباهم درست نیست، ولی خب دوست داشتم کسی میبودم که دغدغه هاش با الانم متفاوته و وقتی به مهسای قبلی خودش نگاه میکنه لباش از خنده کش میاد ؛)
 
به عشق @عسلی
رفع اسپم: امروز میخواستم خوده یه ماه پیشم باشم
 
چندروزه ورزشگاه نزدیک خونمون شبا مسابقه فکر میکنم بسکتبال برگزار می‌کنه تا آخر شب صدای تشویق میاد حقیقتا دوست داشتم پسر بودم میرفتم تماشا یکم مثل اونا جیغ و فریاد میکشیدم
 
دوست داشتم یه ادمی تو آمریکا تو سال 2014 بودم؛ نمیذاشتم رابین ویلامز خودکشی کنه..
 
Back
بالا