من یقین دارم که برگ
کاین چنین خود را رها کرده است در آغوش باد
فارغ است از یاد مرگ
آدمی هم مثل برگ
می تواند زیست بی تشویش مرگ
گر ندارد همچو او آغوش مهر باد را
می تواند یافت لطف هرچه بادا باد را
چشم گریان تو نازم ،حال دیگرگون ببین
گریه ی لیلی کنار بستر مجنون ببین
بر نتابد این دل نازک غم هجران دوست
یارب این صبر کم و آن محنت افزون ببین
مانده ام با آب چشم و آتش دل،ساقیا
چاره ی کار مرا در آب آتشگون ببین
رشکت آمد ناز و نوش گل در آغوش بهار
ای گشوده دست یغمای خزان،اکنون ببین
سایه دیگر کار چشم و دل گذشت از اشک و آه
تیغ هجران است اینجا،موج موج خون ببین