اثبات یا نقیض وجود خدا

  • شروع کننده موضوع pico
  • تاریخ شروع

آیا به وجود خدا اعتقاد دارید؟


  • رای‌دهندگان
    742

Zetsubou Shinji

Evangelion Fan
ارسال‌ها
792
امتیاز
4,709
نام مرکز سمپاد
شهید دستغیب
شهر
شیراز
سال فارغ التحصیلی
1000

ehsan2562

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
651
امتیاز
2,397
نام مرکز سمپاد
شهید مدنی 1
شهر
تبریز/قم
سال فارغ التحصیلی
1400
دانشگاه
دانشگاه اصفهان
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
ماتریالیسم از توصیح درک واندیشه خارج است و با منطق ومغلطه می گویید درک واندیشه پدیده ایی انضمامی است یعنی ضمیمه ایی بی فایده بر مغز واعصاب ومی گویند در روند تکامل بععضی زوائد بیهوده باقی میماند چگونه منکر این هستید؟ که که کسی در حال تعقل درست راه می رود و تعقل با نمو حیات افزایش یافته است؟

بله. بند دوم متنی که نقل قول کردم.
البته طبیعتا شرطی سازی در کودکی و سنین پائین راحت تره. چه در انسان و چه حیوانات.

اشتباهه
 
آخرین ویرایش:

Zetsubou Shinji

Evangelion Fan
ارسال‌ها
792
امتیاز
4,709
نام مرکز سمپاد
شهید دستغیب
شهر
شیراز
سال فارغ التحصیلی
1000
گویا ضدیت خداباوران با فکت های علمی تمامی ندارد ((((((((:
ماتریالیسم از توصیح درک واندیشه خارج است و با منطق ومغلطه می گویید پدیده ایی انضمامی است یهنی ضمیمه ایی بی فایده بر مغز واعصاب ومی گویید در روند تکامل بععصی زوائد بیهوده باقی میماند چگ.نه منکر این هستید که که کسی در حال تعقل درست راه برود و تعقل با نمو حیات افزایش یافته است؟
از خط دوم به بعد اصلا معلوم نیست چی نوشته شده(انکار در حال تعقل درست راه رفتن؟؟!)
کلمه انضمامی هم نه به معنی "ضمیمه ای بی فایده بر فلان" بلکه یعنی "خاص"، "زمانمند و مکانمند"،"پیوستگی" که در مقابل کلمه انتزاعیه
هیچ ماتریالیستی هم اندیشه رو "بی فایده" ندونسته. بلکه اتفاقا کارکردهای زیستی مهمی داره
و البته تقاضا دارم به سوالات و اشکالات زیاد(که اشارات من و نیک تنها بخشی از اون بودن) به روح باوری و دوگانه انگاری، پاسخ بدین
 

ehsan2562

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
651
امتیاز
2,397
نام مرکز سمپاد
شهید مدنی 1
شهر
تبریز/قم
سال فارغ التحصیلی
1400
دانشگاه
دانشگاه اصفهان
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
جناب فیزیک نوین ماده را دستگاهی از پیوندها ورویدادها میدونه و روان شناسی هم روان رارا دستگاهی از پیوندها ورویدادها میخوانه
درک وشناخت عبارت است گذری ناپایدار میان این دو دستگاه متقارب البته تقارب این دو دستگاه را که به وجود اورده که تطادشان ازلی است طبیعت که هر چیز زائد را پس میزند حال دو دستگاه متضاد به وجود اورده؟ باز کار خداست که از میان این دریای جوهر وسط واز میان راه باریک پیوند ها ورویداد ها ماده وذهن ظاهر میگردد اجسام وارواح به چنین تار باریکی وصل اند
افول غرب اشپنلگر
 

Zetsubou Shinji

Evangelion Fan
ارسال‌ها
792
امتیاز
4,709
نام مرکز سمپاد
شهید دستغیب
شهر
شیراز
سال فارغ التحصیلی
1000
جناب فیزیک نوین ماده را دستگاهی از پیوندها ورویدادها میدونه و روان شناسی هم روان رارا دستگاهی از پیوندها ورویدادها میخوانه
درک وشناخت عبارت است گذری ناپایدار میان این دو دستگاه متقارب البته تقارب این دو دستگاه را که به وجود اورده که تطادشان ازلی است طبیعت که هر چیز زائد را پس میزند حال دو دستگاه متضاد به وجود اورده؟ باز کار خداست که از میان این دریای جوهر وسط واز میان راه باریک پیوند ها ورویداد ها ماده وذهن ظاهر میگردد اجسام وارواح به چنین تار باریکی وصل اند
افول غرب اشپنلگر
ماهیت اطلاعات، ماده و...همچنان از "مباحث"(یعنی پارادایم واحدی هنوز وجود نداره) جالب و زنده ست. چیزی که فعلا پذیرفته شده و ازش مطمئنیم، مفهومی به نام "میدان" در فیزیکه که ذرات بنیادین رو به وجود میاره(در واقع جلوه هایی از هم هستن). اما نمیفهمم این مبحث فیزیک چه ربطی به "روح دینی" داره. مگه اینکه بخوایم به دنبال شبه علم و سوء استفاده از این مفاهیم باشیم تا به چنین چیزی ترجمه بشن، مثل کتاب مولانا و کوانتوم!
اما با اینحال، فیزیک تاثیر زیادی روی تعریف سنتی از ماده گذاشت. اصطلاح "فیزیکالیسم" هم به همین دلیل ابداع شد.

در فلسفه به دنبال بحث و استدلالیم. نه صرفا نقل قول از فلان و بهمان شخص
 

ehsan2562

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
651
امتیاز
2,397
نام مرکز سمپاد
شهید مدنی 1
شهر
تبریز/قم
سال فارغ التحصیلی
1400
دانشگاه
دانشگاه اصفهان
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
اصالت حیات وجود
چون ذهن وروان ماده نیست پس انچه هست روان /ماده هست وروان امر مشخصی نیست که درون ماده اقامت کند همچنانکه حیات امر مشخصی در درون بدن نیست اگر تفکر از از اعمال بدن مشتق می شود در ساده ترین سلول ها حیات مغز است وشکل مادی پوسته حیات جلوه ای ار این شکل مادی نیست بلکه شکل مادی خود حاصل حیات است. وزن وصلابت ماده بیان ونتیجه ایی برای انرژی باصنی ماده است وهر عضله وعصب در بدن میلی است که به قالب مادی امده نباید گفت که حیات وروح از حس اقاز شده زیرا میل یا اثری است که به قالب در امده ماهیت حقیقی هر عضو است به استثنای عوامل خارجی حاکم مقاصد ومنافع ما میل است که از حس وتجربه می اید پس بخلاف گفته ماتریالست ها حس وتجربه امری مطلق نیست واین عقیده همان اصالت حیات توحید است
چه زیبا گفت مولانا که هگل عاشق این بیت بود
هر زمان (نفس) نو می‌شود دنیا و ما
بی‌خبر از نو شدن اندر بقا
روح وخدا علامه جعفری صفحه 175

ماهیت اطلاعات، ماده و...همچنان از "مباحث"(یعنی پارادایم واحدی هنوز وجود نداره) جالب و زنده ست. چیزی که فعلا پذیرفته شده و ازش مطمئنیم، مفهومی به نام "میدان" در فیزیکه که ذرات بنیادین رو به وجود میاره(در واقع جلوه هایی از هم هستن). اما نمیفهمم این مبحث فیزیک چه ربطی به "روح دینی" داره. مگه اینکه بخوایم به دنبال شبه علم و سوء استفاده از این مفاهیم باشیم تا به چنین چیزی ترجمه بشن، مثل کتاب مولانا و کوانتوم!
اما با اینحال، فیزیک تاثیر زیادی روی تعریف سنتی از ماده گذاشت. اصطلاح "فیزیکالیسم" هم به همین دلیل ابداع شد.

در فلسفه به دنبال بحث و استدلالیم. نه صرفا نقل قول از فلان و بهمان شخص

نقل قول همان گفته در کتاب است که بخوانی بدانی خدا کیست

گویا ضدیت خداباوران با فکت های علمی تمامی ندارد ((((((((:

از خط دوم به بعد اصلا معلوم نیست چی نوشته شده(انکار در حال تعقل درست راه رفتن؟؟!)
کلمه انضمامی هم نه به معنی "ضمیمه ای بی فایده بر فلان" بلکه یعنی "خاص"، "زمانمند و مکانمند"،"پیوستگی" که در مقابل کلمه انتزاعیه
هیچ ماتریالیستی هم اندیشه رو "بی فایده" ندونسته. بلکه اتفاقا کارکردهای زیستی مهمی داره
و البته تقاضا دارم به سوالات و اشکالات زیاد(که اشارات من و نیک تنها بخشی از اون بودن) به روح باوری و دوگانه انگاری، پاسخ بدین

هر سوالی داشتید تا جاییکه بتوانم پاسخ میدم وگرنه ارجاع میدم به اثار مکتوب
 

Zetsubou Shinji

Evangelion Fan
ارسال‌ها
792
امتیاز
4,709
نام مرکز سمپاد
شهید دستغیب
شهر
شیراز
سال فارغ التحصیلی
1000
متاسفانه این متن حاوی هیچ استدلالی برای پیشفرض هاش(که بر اساس اونها نتیجه گیری کرده) که از قضا اختلاف هم دقیقا سر همینجاست، نیست. مثال میزنم:
چون ذهن وروان ماده نیست
و اونوقت به چه دلیل؟ کدام چون؟
پس انچه هست روان /ماده هست وروان امر مشخصی نیست که درون ماده اقامت کند همچنانکه حیات امر مشخصی در درون بدن نیست
غیر از خودِ دوآلیست ها، هیچکس اعتقاد نداره که "روان"، "حیات" (که معتقدن همون روحه) یک چیز جداگانست که حالا درون ماده اقامت کرده!
طبیعت گرایی، اینهارو یک فرایند میدونه که عناصرش ماده هستن. به عنوان مثال، یک طوفان تشکیل شده از مولکول های هوا. جامعه تشکیل شده از انسانهایی از روابط خاص. حالا، آیا درسته که بگیم "طوفان" درون مولکول های هوا ست ، یا "جامعه" درون افراد اقامت کرده؟!
ا بلکه شکل مادی خود حاصل حیات است.
؟؟؟؟!!!
هر عضله وعصب در بدن میلی است که به قالب مادی امده
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

نقل قول همان گفته در کتاب است که بخوانی بدانی خدا کیست
بیشتر به حال سرنوشت غم انگیز فلسفه در ایران افسوس خوردم!

الان که نگاه کردم، منبع این نقل قول از کتاب "لذات فلسفه" اثر ویل دورانت، صفحه 62، بخش "تلفیق عقاید"ه.
 
آخرین ویرایش:

ÄBČDE FGHÏ

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,575
امتیاز
10,855
نام مرکز سمپاد
علامه ی حلی 1
شهر
همدان
سال فارغ التحصیلی
1395
دانشگاه
علوم پزشکی شهید بهشتی
همین غرب مادی گرا و استکبار و فلان و بهمان بود که بخاطرش الان دستگاهی دارید که میتونید این حرفهارو به اشتراک بذارید!
متاسفانه نوعی غرب ستیزی کور در ایران هست که البته بعد از 57 هم بیشتر تشدید شد.
در حالی که فلسفه در غرب در حال نو شدن و ارتباط هرچه بیشتر با علم و حوزه های عملی تره، شرق(خاصه ایران) در حال درجا زدن در مسائلی منسوخ و قدیمیه که البته هیچ کمکی هم به پیشرفت خردورزی در اون نکرده.


مغلطه ای با نام کلی گویی نداریم. اشارات مختصر هم در یک پست، ناگزیرن. کسی که چیز دقیق تری میخواد باید به سراغ کتاب ها و مقالات بره.

سوال خوبیه. اینکه چرا با وجود اینکه همچنان نقاط کور در توضیحات فعلی وجود داره، اما همچنان نورولوژیست ها(که با مغز مادی سر و کار دارن) در این مسئله بیشترین امید بهشون وجود داره.
برای خودآگاهی میتونیم دو تئوری عمده داشته باشیم: یا منشاء مادی(که منظور همون مغزه. نه شکم و سایر اندام ها) یا غیرمادی(روح).
اما تئوری دوم اشکالات زیادی داره. علاوه برخی از مشکلات تئوری روح که Mr.Nik@ گفت(و البته بیشتر هم میشه ادامه داد! مثلا اینکه سلول ها هم روح دارن؟ اونوقت تکلیف روح ما چی میشه؟ و...)، شاید بزرگترین گاف اون رو بتونیم "ابطال ناپذیری" و "غیر قابل آزمایش" بودن این تئوری بدونیم، که معیار خیلی مهمی در علمه. وقتی میگید "غیر مادی"، خوبخود امکان بررسی تجربی و عینی رو ناممکن کردید!
اما اینکه اساسا چرا باید به ابطال پذیری، و بطور کلی توضیحات علمی، اهمیت بدیم، بحث جداگانه ایه که به اهمیت و برتری معرفت شناسانه علم برمیگرده. میشه اینو هم ادامه داد.
اما بر این اساس(با فرض اینکه اساسا علم براتون اهمیت داره)، میشه نتیجه گرفت که توضیح اول، بسیار بهتر و محتمل تره. چون این ارتباط با مغز رو به هر نحوی که بدونیم، در هرحال تئوری هایی ابطال پذیر و آزمایش پذیر خواهیم داشت که اولین و مهمترین فاکتور یک تئوری علمیه. یعنی تئوری مادی، بر روحانی، "برتری معرفت شناسانه" داره و اعتقاد بهش "موجه تر" هست.
و البته فکر میکنم تا اینجای کار، جواب هایی واضح داده باشم، به شرط "ذره ای" تامل روی اونها بجای خوندن سریع برای صرفا جواب دادن!

درباره اینکه من ربات نیستم، ساده ترین چیزی که میشه گفت، اینه که دانشمندان هنوز یک ربات چت که امکان تشخیصش از غیر آدم ممکن نباشه، نساختن!
و البته اینکه با فرض نبود خودآگاهی در من، مجبورید متوسل به انبوهی از "تئوری های توطعه" که بسیار هم پیچیده هستن(چه کسانی منو تولید کردن، انگیزشون چی بوده و...) پاسخ بدید که چون هیچ برتری خاصی بر تئوری خودآگاهی داشتن من نداره، طبق تیغ اوکام، ناموجهه.

و من همچنان خواهان یک توضیح حتی نه چندان دقیق از کارکرد و منشاء دل، یا حداقل وجود یک درک بدیهی و ساده از اون در خودم هستم!


کارکرد و میزان این موضوع هم مثل خیلی چیزای دیگه، بین ما و حیوانات نزدیکتر، تاحدی مشترک و تاحدی متفاوته.
اگه اشتباه نکنم، تدتاک ویدیویی رو به همین درک بالا و بسیار نزدیک شامپانزه ها به ما و لزوم قائل شدن حقوق زیادی برای اونها، اختصاص داده بود.
من دقیقا سوال های قبلمو می پرسم چون هیچ اثبات علمی ای نیووردید !!! این که دوتا فرض داریم و این محتمل تره یا اون یکی قابل ازمایش نیست اثبات علمی نیست
فرضیه ای که بیان کردید اینه:جایگاه خوداگاهی در مغزه.
و ما کارکردش رو می دونیم
اثبات علمی یک فرض هم مشخصه ! اثبات فلسفیش هم مشخصه !! یا باید مشاهدات و ازمایشاتی در تایید و توضیحش بیارید
شما به هیچ وجه !!تکرار می کنم به هیچ وجه برای ادعا هاتون اثبات علمی نیووردید و حتی نزدیک هم نشدید ،
این رو مقایسه بکنید با این حرف که من مثلا بگم کار قلب پمپاژ خون هست ! خوب این حرف رو میشه مشاهده کرد با ازمایشات مختلف ثابت کرد ، توضیحش داد ، پارامتر هاش رو سنجید و محاسبه کرد !! ولی شما چیزی به اسم اثبات نیووردید
بالفرض هم که دیدگاه مادیتون درست باشه( صرفا چون نگرشتون مادیه می گید که نگاه روحانی غلطه) چطور می خواید اثبات کنید جایگاهش در مغزه؟؟؟ شاید در عضو دیگه ای باشه ، وقتی نمی تونید مکانیسمش رو توضیح بدید چطور از جایگاهش حرف می زنید؟؟
در نهایت اینکه خی توضیح الکی بدید من بازم سوالمو می پرسم تا جواب علمی بگیرم ؛)

اما بر این اساس(با فرض اینکه اساسا علم براتون اهمیت داره)، میشه نتیجه گرفت که توضیح اول، بسیار بهتر و محتمل تره
من یک شخص بی طرفم و اگه علم واقعا برام مهم باشه نباید چیزی که شما تحت عنوان اثبات اوردید رو قبول کنم مگه اینکه تعصب داشته باشم و یا به علمی که بهش معتقدم چندان هم پایبند نباشم
در ضمن اگه از نظرتون اثبات علمی کردید من دیگه بحثی ندارم>:D<
 

Zetsubou Shinji

Evangelion Fan
ارسال‌ها
792
امتیاز
4,709
نام مرکز سمپاد
شهید دستغیب
شهر
شیراز
سال فارغ التحصیلی
1000
من دقیقا سوال های قبلمو می پرسم چون هیچ اثبات علمی ای نیووردید !!! این که دوتا فرض داریم و این محتمل تره یا اون یکی قابل ازمایش نیست اثبات علمی نیست
فرضیه ای که بیان کردید اینه:جایگاه خوداگاهی در مغزه.
و ما کارکردش رو می دونیم
اثبات علمی یک فرض هم مشخصه ! اثبات فلسفیش هم مشخصه !! یا باید مشاهدات و ازمایشاتی در تایید و توضیحش بیارید
شما به هیچ وجه !!تکرار می کنم به هیچ وجه برای ادعا هاتون اثبات علمی نیووردید و حتی نزدیک هم نشدید ،
این رو مقایسه بکنید با این حرف که من مثلا بگم کار قلب پمپاژ خون هست ! خوب این حرف رو میشه مشاهده کرد با ازمایشات مختلف ثابت کرد ، توضیحش داد ، پارامتر هاش رو سنجید و محاسبه کرد !! ولی شما چیزی به اسم اثبات نیووردید
بالفرض هم که دیدگاه مادیتون درست باشه( صرفا چون نگرشتون مادیه می گید که نگاه روحانی غلطه) چطور می خواید اثبات کنید جایگاهش در مغزه؟؟؟ شاید در عضو دیگه ای باشه ، وقتی نمی تونید مکانیسمش رو توضیح بدید چطور از جایگاهش حرف می زنید؟؟
در نهایت اینکه خی توضیح الکی بدید من بازم سوالمو می پرسم تا جواب علمی بگیرم ؛)
اثبات بیک چیز صفر و صدی نیست که از درستی یا غلطی یک چیز صد در صد مطمئن باشیم. بهتره بدونید از دستاورد های علم هم، دقیقا نشون دادن همین موضوع بود!
مشاهدات تجربی میتونن با نظریات محتلفی همخوانی داشته باشن. در اینجاست که معیارهای مهمی مثل "ابطال پذیری"، "سادگی" و...نظریات مطرح میشه.
کار من هم چیزی بیش از همین نبود! نشون دادن اینکه یک دیدگاه روح باوران، هرگز با روش شناسی علمی تطبیق نداره. پس بر این اساس، علم حتما به دنبال یک توضیح مادی و آزمایش پذیر خواهد رفت.
اما اینکه چنین توضیح مادی ای در جزئیات باید چگونه باشه و ارتباط رو دقیقا به چه نحوی تبیین کنه(چرا که میشه توصیحات مختلفی براش اورد)، مسئله ایه که همچنان پاسخ دقیقی نداره.
بنابراین: علم بنا به تعریف روش شناختیش، به دنبال یک توضح مادی میگرده. اما هنوز آگاهی کاملی از جزئیات این توضیح نداره.
مسیر علم هم دقیقا با "درجات صدق و توجیه معرفتی" پیش میره. یعنی اینکه کدوم توضیح "بهتره". معنی اثبات نظریات در علم هم اساسا یعنی همین.

از اونجایی که برخی پدیده های دارای ارتباط مستقیم با خودآگاهی(مثل زبان) رو میشناسیم و میدونیم که جایگاه اونها در مغزه. طبعا چنین ارتباط نزدیکی باید در یک جا هم رخ بده!

در ضمن اگه از نظرتون اثبات علمی کردید من دیگه بحثی ندارم>:D<
چیزی که من بررسی کردم، میزان سازگاری هر کدوم با یک "توضیح علمی" بود(بنا به تعریف روش علمی)
اما علم، هنوز به یک نظریه نهایی درباره "چگونگی این توضیح مادی" نرسیده. با این وجود، علاوه بر کلیتی که در بالا گفتم، گام های قابل توجهی هم در این راه برداشته. از جمله پدیده های دارای ارتباط نزدیک با خودآگاهی که طبعا باید در همون جاها به دنبالش گشت! یعنی مغز-زبان
 

ÄBČDE FGHÏ

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,575
امتیاز
10,855
نام مرکز سمپاد
علامه ی حلی 1
شهر
همدان
سال فارغ التحصیلی
1395
دانشگاه
علوم پزشکی شهید بهشتی
اثبات بیک چیز صفر و صدی نیست که از درستی یا غلطی یک چیز صد در صد مطمئن باشیم. بهتره بدونید از دستاورد های علم هم، دقیقا نشون دادن همین موضوع بود!
مشاهدات تجربی میتونن با نظریات محتلفی همخوانی داشته باشن. در اینجاست که معیارهای مهمی مثل "ابطال پذیری"، "سادگی" و...نظریات مطرح میشه.
کار من هم چیزی بیش از همین نبود! نشون دادن اینکه یک دیدگاه روح باوران، هرگز با روش شناسی علمی تطبیق نداره. پس بر این اساس، علم حتما به دنبال یک توضیح مادی و آزمایش پذیر خواهد رفت.
اما اینکه چنین توضیح مادی ای در جزئیات باید چگونه باشه و ارتباط رو دقیقا به چه نحوی تبیین کنه(چرا که میشه توصیحات مختلفی براش اورد)، مسئله ایه که همچنان پاسخ دقیقی نداره.
بنابراین: علم بنا به تعریف روش شناختیش، به دنبال یک توضح مادی میگرده. اما هنوز آگاهی کاملی از جزئیات این توضیح نداره.
مسیر علم هم دقیقا با "درجات صدق و توجیه معرفتی" پیش میره. یعنی اینکه کدوم توضیح "بهتره". معنی اثبات نظریات در علم هم اساسا یعنی همین.

از اونجایی که برخی پدیده های دارای ارتباط مستقیم با خودآگاهی(مثل زبان) رو میشناسیم و میدونیم که جایگاه اونها در مغزه. طبعا چنین ارتباط نزدیکی باید در یک جا هم رخ بده!
من می دونم که این نظر که خوداگاهی در مغزه معقوله برای کسی که دیدگاه مادی داره و حرفیم از روح نزدم تا الآن صرفا میگم چطور شمایی که چیز زیادی در مورد خودآگاهی نمی دونید، انقدر راحت ادعا های دیگه رو صرفا به این دلیل که چیز زیادی در موردش نمی دونید رد می کنید !!وقتی نمی دونید خودآگاهی دقیقا از کجا میاد چطور می تونید در مورد سایر مواردی که ممکنه بهش مرتبط باشن حکم صادر کنید؟؟ اصلا روح هم نه هزاران فرضیه میشه در موردش داد و بعضا قابل ازمایش باشن !! در ضمن در مورد اینکه مثلا این پدیده به مغز مربوطه سنجش خاصیم تا حالا صورت نگرفته که بگیم قابل سنجشه !!
این استدلال رو فرضا ببین
موارد مربوط به روح قابل سنجش و یا مشاهده با ابزارهای مادی نیست
خودآگاهی تا کنون توسط ابزار های مادی سنجش نشده
نتیجه: خودآگاهی مربوط به روح است
من می دونم که فرض یک و دو دقیقا این نتیجه رو نمی ده و لی صرفا خواستم بگم از نظر معقول بودن یا نبودن هم نمی شه نظر داد و ممکنه از دیدگاه یه کسی که به روح معتقده با این استدلال پیش رفت
اصلا روح چرا ، به جای روح توی فرض اول میشه هیولای اسپاگتی گذاشت( اینجاش مشکل داره ) و از نظر یه اسپاگتی گرا استدلال کرد ،
شما هم باید از منظر بی طرف نظر بدید و گرنه هرکی می تونه از دیدگاه خودش معقول تر بودن اعلام کنه

چیزی که من بررسی کردم، میزان سازگاری هر کدوم با یک "توضیح علمی" بود(بنا به تعریف روش علمی)
اما علم، هنوز به یک نظریه نهایی درباره "چگونگی این توضیح مادی" نرسیده. با این وجود، علاوه بر کلیتی که در بالا گفتم، گام های قابل توجهی هم در این راه برداشته. از جمله پدیده های دارای ارتباط نزدیک با خودآگاهی که طبعا باید در همون جاها به دنبالش گشت! یعنی مغز-زبان
همراهی هیچ چیزرو ثابت نمی کنه، همراهی هیچ رابطه ای رو به جز همراهی بیان نمی کنه! حس درد دقیقا مشخص هست که از نظر فیزیولوژیک چطور درست میشه ولی خود حس و نمودش قابل توضیح نیست با این مسائل( فک نکنم خودآگاهی حس درد به زبان مربوط باشه)
 

Zetsubou Shinji

Evangelion Fan
ارسال‌ها
792
امتیاز
4,709
نام مرکز سمپاد
شهید دستغیب
شهر
شیراز
سال فارغ التحصیلی
1000
من می دونم که این نظر که خوداگاهی در مغزه معقوله برای کسی که دیدگاه مادی داره و حرفیم از روح نزدم تا الآن صرفا میگم چطور شمایی که چیز زیادی در مورد خودآگاهی نمی دونید، انقدر راحت ادعا های دیگه رو صرفا به این دلیل که چیز زیادی در موردش نمی دونید رد می کنید !!وقتی نمی دونید خودآگاهی دقیقا از کجا میاد چطور می تونید در مورد سایر مواردی که ممکنه بهش مرتبط باشن حکم صادر کنید؟؟ اصلا روح هم نه هزاران فرضیه میشه در موردش داد و بعضا قابل ازمایش باشن !! در ضمن در مورد اینکه مثلا این پدیده به مغز مربوطه سنجش خاصیم تا حالا صورت نگرفته که بگیم قابل سنجشه !!
این استدلال رو فرضا ببین
موارد مربوط به روح قابل سنجش و یا مشاهده با ابزارهای مادی نیست
خودآگاهی تا کنون توسط ابزار های مادی سنجش نشده
نتیجه: خودآگاهی مربوط به روح است
من می دونم که فرض یک و دو دقیقا این نتیجه رو نمی ده و لی صرفا خواستم بگم از نظر معقول بودن یا نبودن هم نمی شه نظر داد و ممکنه از دیدگاه یه کسی که به روح معتقده با این استدلال پیش رفت
اصلا روح چرا ، به جای روح توی فرض اول میشه هیولای اسپاگتی گذاشت( اینجاش مشکل داره ) و از نظر یه اسپاگتی گرا استدلال کرد ،
شما هم باید از منظر بی طرف نظر بدید و گرنه هرکی می تونه از دیدگاه خودش معقول تر بودن اعلام کنه
فهمیدن "برخی" چیزهای مرتبط به یک پدیده، هیچ نیازی به فهمیدن منشاء اون نداره، بلکه برعکس، خیلی اوقات راهنمای ما در پیدا کردن منشاء یک چیزه!
از بزرگترین نمودهای خودآگاهی، که همزمان "میدونیم" از مهمترین کارکردها و مزیت های زیستی شم هست، زبانه. یعنی به کار بردن کلمه "من" و استفاده از اون برای ارتباط برقرار کردن با سایرین(مثلا اجداد ما میتونستن وقتی در یک منطقه شیر میدیدن، برگردن و به بقیه اعلام کنن "من اونجا یه شیر دیدم" و سایرین هم از این خطر آگاه باشن). این رو هم بخوبی میدونیم که منشاء زبان در مغزه.
نکته ذیگه اینکه کارکردهای سایر اعظای بدن تاحد خیلی زیادی مشخصن و میدونیم که ربط چندان مستقیمی به مغز ندارن.
طرفداری من از دیدگاه مادی، به سبب نزدیکی و سازگاری خیلی بیشتر اون با "مرام روش علمیه". در حالی که سایر توضیحات مثل خدا و روح و...تناقض آشکاری با روش آزمایش محور علمی دارن.
و نکته بعدی اینکه، از جمله شواهد دیگه ای که میتونه مارو به این رویکرد خوشبین کنه، پیشرفت روزافزونشه. نورولوژی و تبیین های مبتنی بر مغز تابحال گام های بزرگی در فهم بیشتر احساسات و روان داشتن. در حالی که تبیین های روح محور همچنان در کتابهای چندصدساله موندن! و البته خودشون سوالات بی شماریو ایجاد میکنن که جواب دادن بهشون محاله و قضیه رو بیشتر از تبیین، پیچیده تر میکنن.
همراهی هیچ چیزرو ثابت نمی کنه، همراهی هیچ رابطه ای رو به جز همراهی بیان نمی کنه! حس درد دقیقا مشخص هست که از نظر فیزیولوژیک چطور درست میشه ولی خود حس و نمودش قابل توضیح نیست با این مسائل( فک نکنم خودآگاهی حس درد به زبان مربوط باشه)
اتفاقا همراهی میتونه بیانگر خیلی چیزها باشه. همراهی دو پدیده، از راهنماهای مهم ما در بررسی اونهاست.
 

ÄBČDE FGHÏ

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,575
امتیاز
10,855
نام مرکز سمپاد
علامه ی حلی 1
شهر
همدان
سال فارغ التحصیلی
1395
دانشگاه
علوم پزشکی شهید بهشتی
فهمیدن "برخی" چیزهای مرتبط به یک پدیده، هیچ نیازی به فهمیدن منشاء اون نداره، بلکه برعکس، خیلی اوقات راهنمای ما در پیدا کردن منشاء یک چیزه!
از بزرگترین نمودهای خودآگاهی، که همزمان "میدونیم" از مهمترین کارکردها و مزیت های زیستی شم هست، زبانه. یعنی به کار بردن کلمه "من" و استفاده از اون برای ارتباط برقرار کردن با سایرین(مثلا اجداد ما میتونستن وقتی در یک منطقه شیر میدیدن، برگردن و به بقیه اعلام کنن "من اونجا یه شیر دیدم" و سایرین هم از این خطر آگاه باشن). این رو هم بخوبی میدونیم که منشاء زبان در مغزه.
نکته ذیگه اینکه کارکردهای سایر اعظای بدن تاحد خیلی زیادی مشخصن و میدونیم که ربط چندان مستقیمی به مغز ندارن.
طرفداری من از دیدگاه مادی، به سبب نزدیکی و سازگاری خیلی بیشتر اون با "مرام روش علمیه". در حالی که سایر توضیحات مثل خدا و روح و...تناقض آشکاری با روش آزمایش محور علمی دارن.
و نکته بعدی اینکه، از جمله شواهد دیگه ای که میتونه مارو به این رویکرد خوشبین کنه، پیشرفت روزافزونشه. نورولوژی و تبیین های مبتنی بر مغز تابحال گام های بزرگی در فهم بیشتر احساسات و روان داشتن. در حالی که تبیین های روح محور همچنان در کتابهای چندصدساله موندن! و البته خودشون سوالات بی شماریو ایجاد میکنن که جواب دادن بهشون محاله و قضیه رو بیشتر از تبیین، پیچیده تر میکنن.

اتفاقا همراهی میتونه بیانگر خیلی چیزها باشه. همراهی دو پدیده، از راهنماهای مهم ما در بررسی اونهاست.
محدود کردن و سعی در توضیح قضیه با مثال زبان یه مغلطس ( این تعریفش )
خودآگاهی هایی مثل درد ترس خشم هم هستن که نمی شه در موردشون توضیح داد چه در انسان چه در حیوانات !!
اصلا حیوانات هم اگه فرض کنیم درد می کشن( چون نمی تونیم منشاشو توضیح بدیم نمی تونیم با یقین بگیم درد می کشن)اونا که من ندارن!!!
پس این خودآگاهی هیچ ربطی به من نداره و این مغلطس اسمشو نمی دونم ولی تعریف و توضیحش مشخصه !!

همراهی در مقام شناخت شاید کمک کننده باشه ولی اثبات کننده نیست تازه شاید خودش گمراه کننده هم باشه باز با این حال همراه حس درد با نرونش و یا ترس با قسمت مخصوصش در مغز هیچ چیزی رو اثبات نمی کنه در مورد منشا خوداگاهی


پ.ن:یعنی چی صد ها ساله تو کتابا موندن؟یک دین ادعا می کنه در مورد روح توضیح میده حالا با یا بدون اثبات و میگه فلان کار باعث ارامشه و فرد انجام میده و ارامش میگیره !خوب این دیگه نیاز به پیشرفت روزانه ی دین‌ نداره!
 
آخرین ویرایش:

Zetsubou Shinji

Evangelion Fan
ارسال‌ها
792
امتیاز
4,709
نام مرکز سمپاد
شهید دستغیب
شهر
شیراز
سال فارغ التحصیلی
1000
محدود کردن و سعی در توضیح قضیه با مثال زبان یه مغلطس ( این تعریفش )
خودآگاهی هایی مثل درد ترس خشم هم هستن که نمی شه در موردشون توضیح داد چه در انسان چه در حیوانات !!
اصلا حیوانات هم اگه فرض کنیم درد می کشن( چون نمی تونیم منشاشو توضیح بدیم نمی تونیم با یقین بگیم درد می کشن)اونا که من ندارن!!!
پس این خودآگاهی هیچ ربطی به من نداره و این مغلطس اسمشو نمی دونم ولی تعریف و توضیحش مشخصه !!

همراهی در مقام شناخت شاید کمک کننده باشه ولی اثبات کننده نیست تازه شاید خودش گمراه کننده هم باشه باز با این حال همراه حس درد با نرونش و یا ترس با قسمت مخصوصش در مغز هیچ چیزی رو اثبات نمی کنه در مورد منشا خوداگاهی
اصل و اساس مفهوم "خودآگاهی" دقیقا یعنی "من".
از جمله تعریف‌های موجود برای خودآگاهی می‌توان به «آگاهی از اطلاعات حسی ورودی، افکار و عواطف خویش» اشاره کرد؛ لذا می‌توان نتیجه گرفت که مفهوم «من» در تعریف خودآگاهی اهمیت بسزایی دارد
https://fa.wikipedia.org/wiki/خودآگاهی#تعریف

چیزی که با عنوان درد و ترس و ...ازش نام بردید، درواقع آگاهیه که با خودآگاهی یکی نیست:
هر کسی روزانه تجربه‌های آگاهانهٔ فراوانی دارد. برای نمونه، آگاهی از گل قرمزی که در باغچهٔ حیاط است؛ یا صدای هواپیمایی که در آسمان در حال پرواز است؛ یا مزهٔ شکلاتی که روی زبان فرد است و … نمونهٔ نخست از سنخ تجربهٔ آگاهانهٔ دیداری، دومی شنیداری و سومی چشایی بود. هر یک از این تجربه‌های آگاهانه «خصیصهٔ پدیداری» (phenomenal character) دارند به این معنی که کیفیت (qualia) خاصی برای تجربهٔ آن‌ها وجود دارد.
https://fa.wikipedia.org/wiki/آگاهی
در واقع آگاهی، گسترده تر از خودآگاهیه.

بنابراین مفهوم خودآگاهی، ارتباط تنگاتنگی با مفهوم زبان شناختی "من" داره. به همین دلیل هست که امروزه هم زبانشناسی از حوزه هاییه که برای حل مسئله ازش کمک میگیرن.

در آخر، مطالعه این دو مقاله هم به عنوان نمونه هایی از پیشرفت علم در اینباره میتونه جالب باشه:
http://www.bbc.com/persian/science-39492020
http://www.neurosafari.com/خودآگاهی-یا-هوشیاری-چیست؟/

* درد هم با "نئوکورتکس" مغز پیوند خورده. بطور خلاصه، همینکه میتونیم با تغییرات "فیزیکی" در مغز، باعث تغییرات ذهنی بشیم، نه برعکس، نشان از وابستگی زیاد پدیده های ذهنی به مغز میده. گرچه این لزوما به معنای شناخت کامل حس "درد" نیست، ولی سرنخ مهمیه که بجای رویکردهای دوآلیستی، که هیچ گونه شواهد تاییدی نداشتن، باید به رویکرد ماتریالیستی(نورولوژی و بیولوژی) اهمیت بیشتری بدیم. در واقع به همین دلیل هم هست که اکثر فیلسوفان ذهن امروزی، مثل دنیل دنت و جان سرل و...در همین مسیرن و تاکید زیادی روی عصب شناسی دارن. در حالی که تئوری های روح باورانه، هرگز نمیتونن تبیین مناسبی از این موضوع ارائه بدن. چرا که نه قادر توضیح نحوه ارتباط دو جوهر مادی و ذهنی(روحانی) بودن، و اگر هم مثل لایبنیتس به جدایی این دو و نبود ارتباط بینشون، اما جبر همزمانشون معتقد باشن(مثل دوتا ساعت جداگانه همزمان. مثلا همون موقع که در مغز تغییر ایجاد میکنیم، همزمان روح هم بخودی بخود و مستقل، بطور جبری، "درد" ایجاد میکنه)، نیازمند اضافه کردن انبوهی فرض غیر تجربی و پیچیده هستن. از جمله نحوه تنظیم شدنشون و...
موندن در چندصد سال پیش هم یعنی تابحال هیچ پیشرفتی در تبیین این رابطه نداشتن و همچنان با انبوهی سوال بی جواب روبرو بودن. اما علم گام های بزرگی با توجه به دید ماتریالیستی برداشته. از جمله همین "تحریک مغز=>احساس"، ساختن داروهای مختلف بر همین اساس و انبوهی پیشرفت دیگه...
 
آخرین ویرایش:

ehsan2562

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
651
امتیاز
2,397
نام مرکز سمپاد
شهید مدنی 1
شهر
تبریز/قم
سال فارغ التحصیلی
1400
دانشگاه
دانشگاه اصفهان
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
درد با خوداگاهی فرق داره خوداگاهی یعنی میلی که بدن تو نسبت به انجام کار داره مثال شما همزمان گرسنه هستید وکار مهمی هم دارید
میل شما تصمیم میگیره چه کار کنه اما در مورد بچه ها تا بحال این را دیدی که برا قصا دادن به بچه از عروسک استفاده زیرا دهن او به دوشرطی بودن پاسخ میده شما هیج محرک هم نداشته باشید انسان بالغ بازهم علاقه به انجام کاری را نشان میدهد از کجا می اد عطش (حس یا روح ) در حیوانات مانند کودکان هر پیشرفتی باش لر حسب نیاز وتکامل داره همه پیشرفت بر حسب نیازه ایامغز انیان بدون احساسات راحت تر نبود چه جهشی باعث تغییر بینش انسان در طبیعت شد؟ برا این ها جوابی نیست زیرل همه این ها حادث هستند
 

ehsan2562

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
651
امتیاز
2,397
نام مرکز سمپاد
شهید مدنی 1
شهر
تبریز/قم
سال فارغ التحصیلی
1400
دانشگاه
دانشگاه اصفهان
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
براهین خداشناسی

برها حرکت که ابتدا از سوی ارسطو مطرح شده است، در کتابهای کلام
  • مقدمه۱. موجودهایی که در عالم مشاهده می‌شود، همگی تغییر می‌کنند و حرکت دارند.
  • مقدمه۲. بر اساس اصل علیت، هر حرکتی نیاز به محرّک و موجودی دارد که آن حرکت را ایجاد کرده باشد
  • مقدمه۳. به جهت اینکه دور و تسلسل در میان علت‌ها، ممکن نیست، پس نیاز به محرّکی است که خودش ثابت باشد و حرکت و تغییری نداشته باشد.
  • نتیجه: بنابراین، وجود خدا به عنوان موجودی که هیچ حرکتی ندارد و همواره ثابت است، اثبات می‌شود
برهان حدوث که در میان متکلمان طرفداران بیشتری دارد، بر این ویژگی مشترک موجودهای عالم تکیه دارد که تمامی آنها به غیر از یک موجود، زمانی نبوده‌اند و بعد بوجود آمده‌اند و حادث هستند. در این استدلال، حادث، موجودی است که زمانی نبوده‌اند و هر کدام در یک زمانی مختص به خود بودجود آمده‌اند.
این استدلال بیان می‌کند:

مقدمه ۱: تمام موجودهایی که در عالم مشاهده می‌شود، حادث هستند.
مقدمه ۲: بر اساس اصل علیت و باطل بودن دور و تسلسل، هر موجودی که زمانی نبوده و بعد بوجود آمده است، نیاز به خالقی دارد که خودش حادث نیست.
بنابراین، خدابه عنوان موجودی که همیشه بوده است و بقیه موجودها را در زمان بوجود آورده است، ثابت می‌شود.

در این دسته از برهان‌ها که به برهان صدیقین معروف است، از راه اصل هستی و اینکه اصل هستی و حقیقت آن، قابل انکار و تشکیک نیست، وجود خدا اثبات می‌شود.
مقدمه۱. اصل وجود( که غیر قابل تردید است)، عدم را نمی‌پذیرد؛

مقدمه2. آنچه قابلیت عدم ندارد و عدم نمی‌پذیرد، واجب الوجود است؛

نتیجه: اصل هستی، واجب الوجود است.

با توجه به این که اصل هستی، مسئله‌ای بدیهی است و هر کسی آنرا قبول دارد، وجود واجب الوجود بالذات که همان خدای ادیان است، نیز امری بدیهی است و نیازی به اثبات ندارد و با کوچکترین توجهی می‌توان به آن رسید

در این دسته از برهان‌ها که به برهان‌های وجودی معروف شده است، با تحلیل و دقت در مفهوم خدا، وجود خدا اثبات می‌شود. یعنی تعریف خدا مستلزم آن است که چنین موجودی وجود خارجی داشته باشد. تقریرهای متعددی از این برهان، در الهیات مسیحی ارائه شده است. قدیس آنسِلم (متولد ۵۰۳ق /۱۱۰۹م) نخستین فردی است که از این روش برای اثبات وجود خدا استفاده کرد. وی بدون آن که از نام برهان وجودی استفاده کند، دو تقریر از این برهان ارائه کرد. بعدها کانت، این دسته از براهین را برهان وجودی نامید. یکی از تقاریر ارائه شده از سوی آنسلم چنین است:

مقدمه۱. خدا موجودی است که کامل‌تر از او نمی‌توان تصور کرد؛

مقدمه۲. اگر فرض کنیم که خدا در خارج وجود نداشته باشد، یعنی فقط در ذهن انسان موجود است؛

مقدمه۳. موجودی که هم در ذهن هست و هم در خارج، برتر است از موجودی که فقط در ذهن وجود دارد؛

مقدمه۴. بنابراین اگر خدا در خارج موجود نباشد، یعنی خدا کامل‌ترین موجودی که قابل تصور است نیست و از او کامل‌تر نیز می‌توان تصور کرد و این خلف است؛

بنابراین، خدا باید در خارج از ذهن ما موجود باشد و گرنه خلاف تعریف ماخواهد بود.

تقریر برهان اجمالاً به این نحو است که با پذیرش اینکه واقعیتی و وجودی هست، هر موجودی، یا وجود ذاتاً برایش ضرورت داشته که در این صورت وجود واجب الوجود اثبات می شود و ما به مطلوب خود می رسیم یا اینکه وجود، ذاتاً برایش ضرورت نداشته است و آن، ممکن الوجود است. ممکن الوجود هم نیازمند به علتی است که او را موجود کند و آن علت اگر خود ممکن الوجود باشد یا ممکنی دیگر، به دور و تسلسل منجر می شود که هر دو محال هستند؛ پس به ناچار باید به علتی که خود، ممکن نباشد، منتهی شود و آن، همان واجب الوجود است. ایشان در برخی کتب دیگر به توضیح بیشتر این مطلب می پردازند و برهان را به تفصیل این گونه بیان می کنند:

بی تردید می پذیریم که واقعیتی هست که یا واجب است یا ممکن. اگر هستی را واجب بدانیم، وجود واجب را پذیرفته ایم. پس مطلوب ما که اثبات واجب است، به دست آمد و اگر هستی را ممکن فرض کنیم نیز باید علتی داشته باشد. اگر علت ممکن باشد، خود آن هم نیازمند علتی است و به همین ترتیب اگر این سلسلۀ علل، هیچ علت واجب الوجودی نداشته باشد، این مجموعه از دو حال بیرون نیست یا اینکه این مجموعه، واجب الوجود بالذات است یا اینکه این مجموعه ممکن الوجود است. اگر این مجموعه واجب الوجود بالذات باشد، با اینکه همه افرادش ممکن الوجودند،لازم می آید که یک حقیقت واجب(= مجموعه) با حقیقت های ممکن(= افراد مجموعه) قوام یافته باشد و این، خلف و محال است. اما اگر این مجموعه را ممکن الوجود بدانیم، کاملاً نیازمند علتی است که به آن وجود داده باشد و این علت یا خارج از آن مجموعه است یا داخل در آن مجموعه. در صورتی که آن را جزء مجموعه فرض کنیم، به این معنا که یکی از افراد این مجموعه را واجب فرض کنیم، این فردِ واجب نمی تواند جزء مجموعه ای باشد که همۀ افراد آن، ممکن فرض شده بودند؛ یعنی این فرض، بر خلاف فرض پیشین و خلف است و اگر این فرد را که داخل در مجموعه و در عین حال علت مجموعه است، ممکن فرض کنیم، در آن صورت نیز این فرد ـ که علت مجموعه نیز هست ـ باید نخست علت تک تک افراد و اجزای مجموعه باشد و چون خودش یکی از افراد مجموعه است، نتیجه آن می شود که خودش، علت خودش واقع شود که این محال است. پس تنها یک صورت باقی می ماند و آن، این است که این علت حقیقی خارج از آن مجموعه باشد و این حقیقتِ خارج از مجموعه، نمی تواند یک حقیقت ممکن باشد؛ زیرا همۀ علت های ممکن را داخل در آن مجموعه فرض کردیم.
بنابراین این علتی که خارج از آن مجموعه است، واجب الوجود بالذات است. پس نتیجه می گیریم که پدیده های ممکن سرانجام به یک علت واجب الوجود منتهی می شوند و چنان نیست که هر پدیدۀ ممکنی دارای سلسلۀ بی پایان از علت های ممکن باشد.
فیلسوفان در تحلیل برهان سینوی می فرماید: بوعلی، محاسبه عقلی و فیلسوفانه خویش را از راه تقسیم موجود به واجب الوجود و ممکن الوجود و استلزام ممکن الوجودِ واجب الوجود را، انجام داده است؛ که به حکم بدیهی عقلی دارای یکی از دو حالت ذیل خواهد بود:
الف. موجود بودن از ذات او تفکیک ناپذیر است؛ به عبارت دیگر موجود بودن ضروری اوست، آن چنان که برای مثال، زوج بودن از عدد 4 تفکیک ناپذیر است و ضروری ذات عدد 4 است و آن چنان که 180 درجه بودن مجموع زوایای مثلث از ذات مثلث، تفکیک ناپذیر است و ضروری ذات اوست؛ چنین موجودی به حسب تعریف واجب الوجود است.
ب. موجود بودن از ذات او تفکیک پذیر است؛ یعنی هیچ گونه امتناعی ندارد که آن چیز موجود نباشد و به عبارت دیگر موجود بودن برای ذات او ضروری نیست. ذات او ذاتی است که نه ایجاب می کند موجود باشد و نه ایجاب می کند معدوم باشد، آن چنان که جفت بودن برای گردو، مقدار و مساحت معین و یا شکل کره یا مکعب یا استوانه داشتن برای جسم ضروری نیست و از جسم قابل تفکیک است. چنین موجودی به حسب تعریف ممکن الوجود است.
اکنون که دانستیم موجود، بلکه موجوداتی در جهان هست و موجود به حسب فرض عقلی، از یکی از دو قسم بالا خارج نیست؛ می گوییم: هر موجودی را که در نظر بگیریم یا واجب الوجود است و یا ممکن الوجود. اگر واجب الوجود است، مدعای ما که در حال حاضر این است که جهان هستی از واجب الوجود خالی نیست، ثابت می شود و اگر ممکن الوجود است، باید واجب الوجودی در کار باشد تا این ممکن الوجود موجود شود؛ زیرا ممکن الوجود به حسب فرض از ناحیه ذات خود ایجاب نمی کند که موجود یا معدوم باشد، پس موجود بودن و موجود نبودن او وابسته به علتی خارج از او و با موجود بودن آن علت، او موجود می شود و با نبودن آن، معدوم می گردد. پس آن علت را مورد بررسی قرار می دهیم و همین دو فرض را درباره او اجرا می کنیم؛ زیرا آن علت یا واجب الوجود است و یا ممکن الوجود. اگر واجب الوجود است، مدعای ما ثابت است و اگر ممکن الوجود است، به علت دیگری نیازمند است که آن نیز یا واجب الوجود است و یا ممکن الوجود و اگر ممکن الوجود است، نیازمند به علت دیگری و همین طور، و بالاخره باید منتهی شود به واجب الوجود؛ زیرا اگر منتهی نشود، تسلسل علل غیرمتناهیه لازم می آید و در مباحث «علت و معلول» اثبات شده است که تسلسل علل غیرمتناهیه، ممتنع است.
پس، خلاصه این برهان این است: هر موجودی یا واجب است و یا ممکن، و اگر ممکن است باید منتهی و متکی باشد به واجب، وگرنه تسلسل علل لازم می آید و تسلسل علل محال است.
ابن سینا در نمط چهارم کتاب اشارات پس از بیان استدلال، استدلال خود در اثبات واجب را برهان صدیقین می نامد. وی بر خود می بالد و می گوید «فتأمل...»، ببینید ما چگونه واجب الوجود را اثبات کردیم؛ تنها از راه مطالعه در وجود، صانع را اثبات کردیم و هیچ یک از خلق را به عنوان واسطه در دلیل خود اخذ نکردیم، نه مانند متکلمان که حدوث عالم را واسطه اثبات قرار دادند و نه مانند کسانی که در برهان محرک اول، حرکت را واسطه قرار دادند

الف. اصالت وجود: آنچه تحقق دارد، حقیقت وجود است. ماهیات، موجود بالعرض و المجاز می باشند.
ب. وحدت وجود: حقیقت وجود قابل کثرت تباینی نیست و اختلافی را که می پذیرد، تشکیکی و مراتبی است، یا مربوط است به شدت و ضعف و کمال و نقص وجود و یا مربوط است به امتدادات و اتصالات که نوعی تشابک وجود و عدم است و به هرحال کثرت که در وجود متصور است، کثرتی است که توأم با وحدت، و از نظری، عین وحدت است (وحدت در عین کثرت و کثرت در عین وحدت).
ج. حقیقت وجود: عدم را نمی پذیرد. موجود از این جهت که موجود است، هرگز معدوم نمی شود و معدوم از این جهت که معدوم است، موجود نمی شود. حقیقت معدوم شدن موجودات عبارت است از محدودیت وجودات خاصه، نه اینکه وجود، پذیرندۀ عدم گردد. به عبارت دیگر: عدم، نسبی است.
د. حقیقت وجود بما هو: قطع نظر از هر حیث و جهتی که به آن ضمیمه گردد، مساوی است با کمال و اطلاق و غنا و شدت و فعلیت و عظمت و جلال و لاحدّی و نوریت، اما نقص، تقیید، فقر، ضعف، امکان، کوچکی، محدودیت و تعیّن، همه اعدام و نیستی ها می باشند و یک موجود از آن جهت متصف به این صفات می گردد که وجود محدود و توأم با نیستی است. پس این ها همه از عدم ناشی می شود؛ حقیقت وجود نقطۀ مقابل عدم است و آنچه از شئون عدم است، از حقیقت وجود بیرون است؛ یعنی از حقیقت وجود منتفی است و از آن سلب می شود.
هـ. راه یافتن عدم و شئون آن از نقص و ضعف و محدودیت و غیره، همه ناشی از معلولیت است: یعنی اگر وجودی معلول شد و در مرتبه متأخر از علت خویش قرار گرفت، طبعاً دارای مرتبه ای از نقص و ضعف و محدویت است؛ زیرا معلول عین ربط و تعلق و اضافه به علت است و نمی تواند در مرتبۀ علت باشد، معلولیت و مفاض بودن، عین تأخر از علت و عین نقص و ضعف و محدودیت است.
اکنون می گوییم حقیقت هستی موجود است؛ به معنی اینکه عین موجودیت است و عدم بر آن محال است و از طرفی حقیقت هستی در ذات خود، یعنی در موجودیت و در واقعیت داشتن خود مشروط به شرطی و مقید به هیچ قیدی نیست. هستی چون که هستی است، موجود است، نه به ملاک دیگر و مناط دیگر و هم نه به فرض وجود شیء دیگر؛ یعنی هستی در ذات خود مشروط به هیچ شرطی نیست و از طرف دیگر کمال و عظمت و شدت و استغنا و جلال و بزرگی و فعلیت و لاحدّی که نقطۀ مقابل نقص و کوچکی و امکان و محدودیت و نیاز می باشند، از وجود و هستی بر می خیزند؛ یعنی جز وجود، حقیقتی ندارد. پس هستی در ذات خود مساوی است با نامشروط بودن به چیز دیگر؛ یعنی با وجوب ذاتی ازلی و هم مساوی است با کمال و عظمت و شدت و فعلیت.
بنابراین حقیقت هستی در ذات خود قطع نظر از هر تعیّنی که از خارج به آن ملحق گردد، مساوی است با ذات لایزال حق؛ پس اصالت وجود، عقل ما را مستقیماً به ذات حق رهبری می کند، نه چیز دیگر. غیر حق را که البته جز افعال و آثار و ظهورات و تجلیات او نخواهد بود، با دلیل دیگر باید پیدا کنیم.
از طرف دیگر وقتی با دیدۀ حسی و علمی به جهان می نگریم، جهان را گذرا و پذیرندۀ عدم می بینیم؛ یعنی واقعیت ها را محدود و مشروط می بینیم، با وجوداتی برخورد می کنیم که یک جا هستند و جای دیگر نیستند و یا گاهی هستند و گاهی نیستند، با نقص و خردی و امکان و محدودیت و مشروطیت و وابستگی توأمند. پس جهان عین همان واقعیت نفی ناپذیر نیست، بلکه به واسطۀ آن واقعیت، واقعیت دار و بدون آن بی واقعیت خواهد بود.
یعنی حکم می کنیم که جهان عین حقیقت هستی نیست. جهان، ظل هستی است، جهان هستی توأم با نیستی است؛ پس جهان معلول و اثر است، ظهور و تجلی است، شأن و اسم است.
فلسفی متکی به وجودشناسی، از آن جهت که وجود، وجود است، ما را قبل از هر چیزی به خدا رهبری می کند و اولین موجودی که می شناسد، خداست.
برهان صدیقین که صدرالمتألهین اقامه کرده را مبتنی بر دو اصل اساسی فلسفۀ او، یعنی اصالت وجود و وحدت وجود قائم می داند که به دو مقدمه نیاز دارد:
مقدمه اول: چنان که در محل خود ثابت شده است، ماهیات، اموری اعتباری هستند و آن چیزی که قطع نظر از اعتبار ذهنی متحقق و واقعیت دار است و بلکه عین تحقق و واقعیت است، وجود و هستی است. این مسئله همان است که «اصالت وجود» نامیده می شود و صدرالمتألهین در میان فلاسفه قهرمان این مسئله به شمار می رود؛ یعنی اوست که این مسئله را برای اولین بار به این صورت طرح کرده و براهین محکمی بر آن اقامه نموده است.
مقدمه دوم: موجود که بنابر اصالت وجود، متحقق و بلکه عین تحقق است، و حقیقت است و بلکه جز وجود چیزی نیست. در ذات خود اقتضای وحدت دارد؛ یعنی حقیقت وجود اولاً حقیقت واحد است، نه حقیقت های متباینه، و به تعبیر دیگر حقیقت وجود طبیعت واحد دارد، نه طبایع متعدد و ثانیاً این حقیقت در ذات خود از آن جهت که وجود است، وحدت را اقتضا می کند، پس هر چه را حقیقت فرض کنیم، بازگشت به همان حقیقت وحدانی است؛ یعنی هر چه هست، همان حقیقت وجود یا شئون و تجلیات وجود است و به هر حال ثانی برای او نیست.
پس بنابر مقدمه اول، حقیقت وجود اصیل و حقیقی است و بلکه عین تحقق است و بنابر مقدمه دوم، واحد است و ثانی ندارد، خودش است و شئون خودش و بس. حال این حقیقت یا واجب است یا ممکن. اگر واجب است، فهو المطلوب، اگر ممکن است، پس قائم به غیر است؛ ولی فرض این است که حقیقت وجود ثانی ندارد؛ پس اگر قائم به چیزی باشد، باید قائم به خود باشد. پس حقیقت وجود، ماورائی ندارد تا قائم به آن ماوراء باشد، پس حقیقت وجود، واجب است.
بنابراین فیلسوف که با دید فیلسوفانه در جهان هستی تأمل کرده و اندیشۀ دقیق و رقیق فلسفی را به کار می اندازد، آنچه را که در قدم اول کشف می کند، حقیقت وجوبیه است و پس از آن باید در جستجوی ممکنات برآید و اگر بخواهد همان مسیر عقلانی فلسفی را ادامه دهد، ناگزیر است از اینکه ذات واجب الوجود را پله و نردبان قرار دهد برای اثبات وجود ممکنات. ولی البته از نظر فیلسوف، ممکنات به منزلۀ ثانی وجود پروردگار نیستند؛ بلکه از قبیل شئون و تجلیات ذات پروردگارند که اگر چه آن ها در مرتبۀ ذات حق نیستند، ولی ذات حق در مرتبۀ آنهاست: ((هُوَ مَعَکُم أینَما کُنتُم))؛ «و او با شماست هر کجا باشید!».
دانشمندان روان شناس و روان کاو در قرن اخیر به این حقیقت پی برده اند که انسان در ماوراء شعور ظاهر خویش، شعوری مخفی دارد. گویی در پس این «من» ظاهر، «من» پشت پرده ای نیز وجود دارد.
برخی از این دانشمندان چنین فرض کرده اند که عناصر «من» پنهان همه از شعور ظاهر، به باطن گریخته و تغییر شکل داده اند، ولی برخی دیگر به اصالت شعور باطن ایمان و اعتراف دارند و شعور اخلاقی، شعور هنری، شعور علمی، هم چنین شعور مذهبی روان انسان را اصیل و ناشی از سرشت او می دانند.
 

ÄBČDE FGHÏ

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,575
امتیاز
10,855
نام مرکز سمپاد
علامه ی حلی 1
شهر
همدان
سال فارغ التحصیلی
1395
دانشگاه
علوم پزشکی شهید بهشتی
اصل و اساس مفهوم "خودآگاهی" دقیقا یعنی "من".

https://fa.wikipedia.org/wiki/خودآگاهی#تعریف

چیزی که با عنوان درد و ترس و ...ازش نام بردید، درواقع آگاهیه که با خودآگاهی یکی نیست:

https://fa.wikipedia.org/wiki/آگاهی
در واقع آگاهی، گسترده تر از خودآگاهیه.

بنابراین مفهوم خودآگاهی، ارتباط تنگاتنگی با مفهوم زبان شناختی "من" داره. به همین دلیل هست که امروزه هم زبانشناسی از حوزه هاییه که برای حل مسئله ازش کمک میگیرن.

در آخر، مطالعه این دو مقاله هم به عنوان نمونه هایی از پیشرفت علم در اینباره میتونه جالب باشه:
http://www.bbc.com/persian/science-39492020
http://www.neurosafari.com/خودآگاهی-یا-هوشیاری-چیست؟/

* درد هم با "نئوکورتکس" مغز پیوند خورده. بطور خلاصه، همینکه میتونیم با تغییرات "فیزیکی" در مغز، باعث تغییرات ذهنی بشیم، نه برعکس، نشان از وابستگی زیاد پدیده های ذهنی به مغز میده. گرچه این لزوما به معنای شناخت کامل حس "درد" نیست، ولی سرنخ مهمیه که بجای رویکردهای دوآلیستی، که هیچ گونه شواهد تاییدی نداشتن، باید به رویکرد ماتریالیستی(نورولوژی و بیولوژی) اهمیت بیشتری بدیم. در واقع به همین دلیل هم هست که اکثر فیلسوفان ذهن امروزی، مثل دنیل دنت و جان سرل و...در همین مسیرن و تاکید زیادی روی عصب شناسی دارن. در حالی که تئوری های روح باورانه، هرگز نمیتونن تبیین مناسبی از این موضوع ارائه بدن. چرا که نه قادر توضیح نحوه ارتباط دو جوهر مادی و ذهنی(روحانی) بودن، و اگر هم مثل لایبنیتس به جدایی این دو و نبود ارتباط بینشون، اما جبر همزمانشون معتقد باشن(مثل دوتا ساعت جداگانه همزمان. مثلا همون موقع که در مغز تغییر ایجاد میکنیم، همزمان روح هم بخودی بخود و مستقل، بطور جبری، "درد" ایجاد میکنه)، نیازمند اضافه کردن انبوهی فرض غیر تجربی و پیچیده هستن. از جمله نحوه تنظیم شدنشون و...
موندن در چندصد سال پیش هم یعنی تابحال هیچ پیشرفتی در تبیین این رابطه نداشتن و همچنان با انبوهی سوال بی جواب روبرو بودن. اما علم گام های بزرگی با توجه به دید ماتریالیستی برداشته. از جمله همین "تحریک مغز=>احساس"، ساختن داروهای مختلف بر همین اساس و انبوهی پیشرفت دیگه...
فرقی نداره ، چه حس درد چه تصور از من،
در مورد حس درد هم توضیح خاصی در مورد حسش داده نشده!!
این که مرتب بگید گام های زیاد و پیشرفت های زیادی صورت گرفته چیزی پیشرفت نمی کنه !! علم کلا هیچ راهی تا حالا برای توضیح این مسائل نداشته!!! شاید بگه کارش چیه (البته بدون اثبات و صرفا توجیه) ولی هیچ وقت تا الان نتونسته توضیح منطقی ای ارائه بده از ماهیتش !!
به طور کلی نتونسته هنوز متوجه بشه چطور ارتباط های عصبی و سیناپسی به این تصور ما از جهان منتهی میشن!!
حدسم اینه باز میگید که علم گام های خیلی فراخی در این زمینه برداشته.
 

ehsan2562

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
651
امتیاز
2,397
نام مرکز سمپاد
شهید مدنی 1
شهر
تبریز/قم
سال فارغ التحصیلی
1400
دانشگاه
دانشگاه اصفهان
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
فرقی نداره ، چه حس درد چه تصور از من،
در مورد حس درد هم توضیح خاصی در مورد حسش داده نشده!!
این که مرتب بگید گام های زیاد و پیشرفت های زیادی صورت گرفته چیزی پیشرفت نمی کنه !! علم کلا هیچ راهی تا حالا برای توضیح این مسائل نداشته!!! شاید بگه کارش چیه (البته بدون اثبات و صرفا توجیه) ولی هیچ وقت تا الان نتونسته توضیح منطقی ای ارائه بده از ماهیتش !!
به طور کلی نتونسته هنوز متوجه بشه چطور ارتباط های عصبی و سیناپسی به این تصور ما از جهان منتهی میشن!!
حدسم اینه باز میگید که علم گام های خیلی فراخی در این زمینه برداشته.

هیچگاه علم نمی تواند این مثال را توجیه کند نطریه تکامل پیشرفت بزرگی برای جسم ما بود نه روح ما تنها برهان شما برای بی خدایی برهان شر بردلی است علاوه بر فلاسفه مسلمان، در جهان غرب نیز، کسانی چون الوین پلانتینگا از منتقدان برجسته برهان شر به‌شمار می‌آیند. پلانتینگا در کتاب فلسفه دین، خدا، اختیار و شر به تفضیل به نقد برهان مذکور پرداخته‌است
یکی از مسائلی که مادی‌گرایان و منکران خدا برای انکار وجود خالق هستی به آن استدلال می‌کنند وجود «شر» است. مشکل اساسی و مشترک استدلال این گروه آن است که آن‌ها شر را به صورت مطلق فرض می‌کنند، به‌گونه‌ای که هیچ خیری در او نیست. منشا چنین نگرشی این است که در نظر این عده، زندگی کوتاه مادی و دنیایی انسان، مقیاس همه‌ی چیز است و هرچه با آن هماهنگ نباشد، شر مطلق است. در حالی‌که اولاً: هیچ موجودی را نمی‌توان شر مطلق دانست؛ بلکه شر همیشه نسبی است. ثانیاً: زندگی انسان، محدود به زندگی ظاهری دنیا نیست؛ زندگی دنیا بخش کوچکی از حیات و زندگی طولانی انسان است. البته برخی (ماتریدی) از همین شر برای وجود خدا استفاده نموده است.
ما این استدلالات دارای مشکلات زیادی است؛ مشکل اساسی و مشترک این استدلالات این است که شر به صورت مطلق فرض شده است که هیچ خیری در او نیست. منشا‌ اندیشه وجود شر مطلق نیز این است که در نظر این عده، زندگی کوتاه مادی و دنیایی انسان، مقیاس همه‌ی چیز است و هر چه را با آن هماهنگ ندانند، شر مطلق می‌شمارند. در حالی‌که:
اولاً: هیچ موجودی را نمی‌توان شر مطلق دانست؛ بلکه شر همیشه نسبی است؛ مثلاً زهر مار نسبت به خود مار کمال است، اما نسبت به بدن ما شر است و شر بودن زهر مار نسبت به ما به جهت ضعف و ناتوانی و عدم مقاومت وجود ما در برابر آن است؛ وگرنه اگر بدن ما به گونه‌ای می‌بود که زهر مار تاثیری در او نمی‌گذاشت برای ما شر نمی‌بود.
ثانیاً: زندگی انسان محدود به زندگی ظاهری دنیا نیست؛ بلکه زندگی دنیا بخش کوچکی از حیات طولانی انسان است. بنابراین اگر کسی بخواهد انسان را مقیاسی را برای همه چیز قرار دهد، باید توجه به مجموعه‌ی حیات طولانی انسان نیز داشته باشد.
توضیح این‌که ذات خدا خیر محض است و هر چه از او صادر شود، خیر است. خدا عوالم مختلفی آفریده، مانند عالم ملائکه که هیچ شری در آن‌ها نیست. تنها شری که می‌توان فرض کرد، در خلقت عالم ماده است؛ زیرا لازمه‌ی عالم ماده علاوه بر محدودیت وجودی، تضاد و تزاحم است. ممکن نیست که عالم ماده بی‌تزاحم و تضاد آفریده شود. وجود جهانی مادی بدون تضاد و تزاحم ناممکن است؛ زیرا این جهان در واقع غیر مادی می‌شود.
منشا شرور (یعنی همان خلاها و فقدان‌ها) عدم قابلیت ماده برای پذیرش کمال خاص است. این ناممکن است که ماده باشد ولی قابلیت قبول تضاد و تزاحم نداشته باشد، و یا باشد و در هر شرایطی قابلیت هر صورتی را داشته باشد، هم‌چنان‌که به نظر برخی یک توهم محض است که حقایق و صور عالم وجود داشته باشند؛ ولی میان آن‌ها تضاد و تزاحم وجود نداشته باشد. لازمه‌ی هستی طبیعت مادی یک سلسله نقصان‌ها و فقدان‌ها و تضادها و تزاحم‌ها است. پس یا باید این جهان نباشد تا موضوع از اصل منتفی گردد و یا باید مقرون به همین نقصان‌ها و فقدان‌ها و تضادها و تزاحم‌ها
علاوه این‌که هرچند شرور طبیعی ناشی از فقدان خیرات وجود است، و هرچند که تحقق این شر اجتناب‌ناپذیر بوده، اما ترک خیر کثیرِ عالم ماده به دلیل وجود شرور‌ اندک، با فیض الهی منافات دارد؛ زیرا ترک خیر کثیر به دلیل شر قلیل، خود شر کثیر محسوب می‌شود. از این جهت؛ خلق عالم توسط خدای مهربان و قادر و خیّر موجه است. برای مثال، وجود آتش در مجموع خیر است و می‌تواند برای زندگی آدمیان مفید باشد؛ اما گاه زیان نیز می‌رساند و درد و رنج نیز می‌آفریند. به این مطلب باید افزود که در شرور طبیعی، آدمی خود را ملاک و معیار قرار داده و اگر این معیار را کنار بگذارد، به نظر او چیزی در عالم شر نیست.
 

Zetsubou Shinji

Evangelion Fan
ارسال‌ها
792
امتیاز
4,709
نام مرکز سمپاد
شهید دستغیب
شهر
شیراز
سال فارغ التحصیلی
1000
فرقی نداره ، چه حس درد چه تصور از من،
فرق زیادی هم داره!
شما با خلط آگاهی با خودآگاهی، سعی داشتید استقلال خودآگاهی و بی ربطیش از مقوله "زبان" رو نشون بدید. که البته غلطه! درک مقوله زبان، از کلید های راه پیدا کردن به خودآگاهیه.حتی در اینباره، تئوری معروفی وجود داره موسوم به "ذهن دوجایگاهی"(از جولیان جینز) که طبق اون، خودآگاهی(وجود "من") یک چیز متاخر در انسانه که قدمتی از مرتبه 3000 سال داره. در واقع انسان های پیشین، دارای یک "من" منسجم نبودن و بجاش ذهن دوجایگاهی داشتن. پدید اومدن "من"، معلول "پیشرفت در زبان" و "ارتباط بیشتر بین دو نیمکره مغز" در تاریخ بود. حس درد و....مستقل از خودآگاهی هستن.
تئوری ذهن دوجایگاهی گرچه هنوز جواب نهایی نیست، اما شواهد زیادی ازش حمایت میکنن.
(البته بدون اثبات و صرفا توجیه)
این ترکیب "اثبات بدون توجیه" در معرفت شناسی بی معناست! مثل "صدق بدون واقعیت"!
ولی هیچ وقت تا الان نتونسته توضیح منطقی ای ارائه بده از ماهیتش !!
چیزی به نام "ماهیت" در علم بی معناست. ماهیت یک کلمه متافیزیکیه. علم روابط علی و کارکردی بین پدیده هارو بررسی میکنه.

و اما انکار این همه دستاورد نورولوژی در اینباره، از عجایب روزگاره! عصب شناسی بخوبی متوجه "رابطه علی" بین محرک های عصبی با ویژگی های روانی شده.
و اما درباره اینکه اصرار به جدایی حس درد از محرکش دارید، باید مثالی بزنم:
فرض کنید موضوع بحث، "جامعه" ست. ما میدونیم که یک جامعه، تشکیل شده از تعدادی انسان با وابستگی ها و اشتراکات اقتصادی، زبانی، فرهنگی و... یعنی یک سری "انسان"(عنصر) با "روابط" خاص.
تحلیل "جامعه" با تحلیل "افراد" متفاوته. اولی کار جامعه شناسی و دومی هم روانشناسیه. اما آیا این معنی داره که بگیم جامعه چیزی فرای افراده؟ آیا جامعه یک موجودیت مستقله که درون افراد لونه کرده؟ واضحه که اینطور نیست! "جامعه" فقط اسمیه که ما برای تشخیص راحت تر، به یک "کلیت" میدیم. خیلی چیزای دیگه هم همینطورن. مثلا "آب" ویژگی هایی داره مثل سیالیت، که یک مولکول H2O منفرد نداره. اما آب چیزی بیش از مجموعه ای مولکول H2O هست؟!
"احساسات" هم دقیقا همین جورین. اونها صرفا نامی ساده هستن برای روابط پیچیده کلی نورون! ما از "کلیت" ها برای سادگی استفاده میکنیم، ولی این نباید مارو فریب بده و فکر کنیم که اینها موجودیت هایی واقعی و جداگانه هستن. همونطور که یک نرم افزار هم یک واقعیت مستقل نیست، بلکه برای ما به شکل یک "توهم" عرضه میشه!
در واقع کارکرد گرایی که از پیشروترین دیدگاه های حال حاضر در این زمینست، دقیقا از همین مدل نرم افزار برای توضیح ذهن استفاده میکنه.

و البته درباره محل خودآگاهی در مغز هم، تحقیقات جالبی وجود داره که حدس میزنن rostral dorsolateral pontine tegmentum جواب سواله. در واقع خودآگاهی، معلول همکاریبخش های مختلفی از مغزه اما مرکز اصلیش، احتمالا همینجاست.


فکر میکنم بد نباشه به بحث اصلی هم برگردیم:
آیا هیچ تحقیقی درباره محرک فیزیکی این "دل" شده؟ آیا اصلا همگی یک شهود ساده از این مفهوم داریم؟(رجوع کنید به جمعیت بزرگ آتئیست ها که هرگز جنین چیزی احساس نمیکنن!)
 

ehsan2562

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
651
امتیاز
2,397
نام مرکز سمپاد
شهید مدنی 1
شهر
تبریز/قم
سال فارغ التحصیلی
1400
دانشگاه
دانشگاه اصفهان
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
فکر میکنم بد نباشه به بحث اصلی هم برگردیم:
آیا هیچ تحقیقی درباره محرک فیزیکی این "دل" شده؟ آیا اصلا همگی یک شهود ساده از این مفهوم داریم؟(رجوع کنید به جمعیت بزرگ آتئیست ها که هرگز جنین چیزی احساس نمیکنن!)

بله داریم منتها در باطن انها نیز خوی نیک باقی مانده است باطن همه این جوری در مورد شنیده شدن صدا در دل تحقیق کن(الهام)
 

Zetsubou Shinji

Evangelion Fan
ارسال‌ها
792
امتیاز
4,709
نام مرکز سمپاد
شهید دستغیب
شهر
شیراز
سال فارغ التحصیلی
1000
بله داریم منتها در باصن انها نیز خوی نیک باقی مانده است باطن همه این جوری در مورد شنیده شدن صدا در دل تحقیق کن(الهام)
فقط افراد اسکیزوفرنیک و مردمان باستان(طبق تئوری ذهن دو جایگاهی) "نداهای درونی" میشنون که دلیلش هم ارتباط نه چندان منسجم دو نیمکره ست!
 
بالا